بایگانی نویسنده: لوا زند

از آخرش بدم میاد از اونجا که دستاشونو وا میکنن آدمو بغل کنن بخوابن، اونجا فقط شونه های یه نفر رو میخوام و وقتی یادم میاد که دستا مال اون نیست، غمم میشه. همه قبل از آخرش باید برن از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Instagram

Stranger

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

Instagram

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

Instagram

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

Instagram

Friends

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

Instagram

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

و اون لحظه های فرودگاهی که آدم باید باید باید بپره. باید دلشو بکنه، بذاره تو ماشین و خودش پیاده شه که بره یه ور دیگه. بازم یه ور دیگه…

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

احساس گناه دارم. نسبت به خودم، خودمو گناهکار میدونم. حقش واقعا اینا نبود. بدبخت اونم پاى هرزگى دل من سوخت.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

همه میگن خب خودت اینجورى حال میکنى دیگه! یکى نیست بگه خب حالا ما هم یه جور دیگه بخواییم. میشه؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

عشق یعنى دو ساعت مونده به پرواز طرف که نمیدونی دیگه کی میبینش، کونتو بکنی طرفش بخوابی بگی ساعت رو گذاشتم که به موقع برسیم فرودگاه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند