آورده اند که..

بلاگری را بگفتند که چه چیز این بلاگستان تو را حیرت است. گفتا دو دسته بلاگر. یکی آنکه هیچ ننوشته ای و بلاگ ایشان مدام ” پینگ” میگردد و دیگر آنکه بسیار بنبشته اند و هیچ ” پینگ” نشدند.
گفتند که شیخنا! چاره چیست. شیخ بلاگر فریادی زد مهیب که این ضرب العجل است و زین پس بلاگرهای دسته اول که هیچ نو ننبشته اند اما خود را در صف نبشتگان جا زنندی را به فشار دکمه ای به جایی خواهم فرستاد که عرب نی نیانداخت و بلاگ رولینگ آن را نشناختی!
و از این پاسخ مریدان مدهوش گشته و اندکی که مدهوش نگشته بودند دست بر فرق سر کوبان به خرابات همی رفتند!
( کپی رایت از اینجا)

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای آورده اند که.. بسته هستند

چی میگی برادر؟
محکم پرژا گفتن اگه راه حل بود که ما یه بلندگو میخردیم و شبانه روز تو خیابون رژه میرفتیم و میگفتیم پرژا!
میدونم تو هم دل نگرانی و من هم. اما به وضوح, به شدت, و با قدرت میبینم که اگه صداهای ضد جنگی هم بود کم رنگ و کم رنگ تر میشه. این بار گروههای کمتر و کمتری از ما دفاع خواهند کرد و شاید ته دلشون به همون سناریو فکر کنند. ” بردن دمکراسی به عراق اگه واجب نبود به ایران اما واجبه”.
و هزاران ایرانی هم اینجا اونقدر فکرشون به سلطنت و قدرت هست که بیاد دامن بزنن به این تبلیغات و فریاد بزنن که ببینید! و کاری بکنید. کاری بکنید. جنگی بکنید. اگر هم بیست میلیون مردند, پنجاه میلیون آزاد میشن! از این سناریو ها هم کم نداریم برادر.
این حماقت این دفعه ای از همه چی بدتر بود. تو وقتی شد که خبرگزاری ها سوژه دیگه ای نداشتند. نه سوپر مادلی مرده بود و نه طوفانی بود و نه انتخاباتی. به اسم تلوزیون هم حساسیت پیدا کردم که حتی موقع ورزش کردن تو باشگاه هم تحلیل و قیافه اینها و این اسم ” آی رن” دست از سر ما برنمیداره.
میشه راه رفت و محکم گفت پرژا. میشه تو فرودگاه ها بیشتر و بیشتر معطل شد و فقط لبخند زد و حرفی نزد. میشه تلوزیون رو خاموش کرد و حتی تو کلاسهای درس واسه اینکه ازت سوال و جواب نشه گفت که پاکستانی هستی یا هندی. اما فقط یه بدی داره.
موشکها ” آی رن” رو نشانه خواهند رفت نه ” پرژا” رو.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ملوانان نمی میرند!

حاج آقا واشنگتن و احسان گلایه کردند که چرا وبلاگستان در مورد این قضیه گروگانگیری / بازداشت متجاوزین چیزی نمیگه. فکر کنم بخش عمده اش در راستای همون بی رگ شدن قومی باشه و یه بخش دیگه هم میهن پرستی ( لابد از مدل سیصدی) که غلط کردن اومدن تو خاک/ آب ما.
خودم از این قضیه ” زن بازی” اون خانم فی به شدت بدم اومد. لیلا و مریم گفتند در موردش. من یکی دوبار اخبار تصویری رو بیشتر ندیدم که هرچی بود مطمئنم به “ضعیفه سازی” جمهموری اسلامی نمیرسید.
وقتی حرف ارتش هست – حداقل چیزی که من میبینم و میشنوم- زن و مرد نیست. زنها هم همونطور به عراق و افغانستان فرستاده میشن که مردها. یعنی به نظرم بازی اش خیلی زشته. زشت تر از اون چیزی که بشه حتی در موردش حرف زد. ” رن رو ول کنید بره سر خونه زندگیش و مادری اش رو بکنه!” که اگه زن فقط این بود که داوطلب نمیشد بیاد تو ارتش! بگذریم.
حالا میفهمم چرا خیلی ها ننوشتن. حتی یه لحظه فکر کردن به این قضیه تحمل زیادی میخواد.
جریان رو از سی ان ان و فاکس دنبال نمیکنم. منبع ام بیشتر ان پی آر هست. دیروز با آقایی به اسم کریم ساجدپور مصاحبه ای داشت که کل جریان رو خوب تحلیلی کرد. ( لیک صوتی مصاحبه) میگفت که ایرانیها مستاصل شده اند و همه این فشارهایی که هست داره خودش رو اینجوری نشون میده و بعد هم در مورد این گروهای خودسر ( بسیج؟) گفت که چطور هرکاری میکنند و بعد رهبر اونها رو قبول میکنه. البته ظاهرا بر خلاف نظر ایشون خیلی هم ماجرا آخرش معلوم نیست و تند هم پیش نمیره.
از اونطرف هم که ملت جمع میشن در سفارت میگن اینها رو اعدام کنید! نابغه هایی داریم ما.
کسی نمیدونه پشت پرده چه خبره. همیشه هر اتفاقی که میافتاد میشنیدیم که کسی می گفت اینها بازی هست و پشت پرده خبرهای دیگه ای . حالا اصلا دیگه فکر نمیکنم پرده ای وجود داشته باشه. شاید هم باشه و مثل همیشه ما ساده تر از اون هستیم که سیاست رو بفهمیم. یعنی واقعا سیاستمدارهای ایرانی اینقدر باهوشند که احمق نظر میرسند یا اینکه…
پی نوشت: تحلیل نامه سوم.
یه دو روز دیگه طول بکشه واسه جورج بوش نامه مینویسه و لابد زنهای انگلیسی که روسری سرشون کنن و بعد از یه هفته هم داوطلب میشه بره قم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ملوانان نمی میرند! بسته هستند

تصور ماها داخل ایران از کشورهای صنعتی بیشتر رویاگونه هست. کشوری که توش امکان هرجور پیشرفتی هست و همه جور صنعتی داره و برای همه کار هست ولی پیشرفته و مدرن.
این همون تصویر ذهنی هست که بعد از مهاجرت تبدیل به یکی از بزرگترین چالشها برای مهاجر میشه. خیلی از غصه دار شدنها و ناامید شدنها و برگشتنها هم از همین سرخوردگی شغلی نشات میگیره. فرد فکر میکنه کشور جدید- که مهاجر پذیر هم هست- با روی باز از صنعت و هنر اون استقبال میکنه و اصلا شاید دلیل اصلی مهاجرت هم پیدا کردن جایی بود که ” قدر هنر و صنعتش رو بدونه.” سعی میکنم دوتا مثال واقعی بیارم.
دوستی نقاش میناتور برجسته ای تو ایران بودند. کارهاشون ارزش زیادی داشت و منبع در آمدشون هم فرستادن تابلوهاخارج از کشور بود. وضع مالی بدی هم نداشتند. ایشون با خانواده چند سال پیش به امریکا میان – جایی که منبع در آمدشون بوده- به همون امید که بازار کار خیلی بزرگتر خواهد شد و خوب زندگی بهتر که آرزوی همه هست. اما متاسفانه نه تنها اینطور نشد بلکه الان تمام خانواده – که شامل دوتا نووجون هم میشه- از نظر معیشتی در تنگنا هستند. ندونستن زبان باعث شده که نتونن بازار کاری بین انگلیسی زبانها پیدا کنند و خوب مگه چند نفر ایرانی هم هرسال متقاضی هستند که تابلوی مینیاتور بخرند. ایشون احتیاج به بازار یابی دارند. احتیاج دارند که به شهرهای مختلف و تجمعات ایرانی تو ایالتهای دیگه برن و البته همه اینها دونستن زبان میخواد و سرمایه.
دیروز مراجعه کننده ای داشتم که تازه از ایران اومده بودند. ( آقایی شاید سی و پنج- چهل ساله) . دیپلم فنی داشتن و تو ایران خودشون یه کارگاه کوچیک داشتند که شونه تخم مرغ تولید میکردند. مخصوص یه مرغداری. تصور کنید چقدر کار پیدا کردن برای اینجور صنعت اینجا سخت خواهد بود. جایی که همه چی در قبضه شرکتهای بزرگه و اینجور کارگاهی محلی یا وجود ندارند و اگر هم وجود داشته باشند خانوادگی و کوچک هستد. اگر هم کسی رو استخدام کنند طرف باید زبانش خوب باشه و به حداقل حقوق کارگری قانع.
توجیه مراجع کننده ها در این جور مواقع کار واقعا سختی هست. فرد یک ماهی هست که از ایران خارج شده و هنوز فکر میکنه اومده جایی که برعکس کشور خودش قدر صنعتش رو میدونند. اما بقیه شرایط رو نمیدونه. زبان ندونستن خودش رو در نظر نمیگیره و این باعث میشه که به زودی جبهه بگیره در مقابل کشور میزبان و این جبهه گیری رو به انواع مختلف نشون میدن.
مثل زن و شوهر مهندسی که اولین جمله ای که به من گفتند این بود ” پس بگو چرا هی به ما میگفتن تو امریکا احساس غریبی نمیکنید. آخه اینجا هیچکی آمریکایی نیست.” و علت این عصبانیتشون این بود که خانمی صرب مسول انجام کارهاشون بود و این زوج با لهجه این خانم مشکل داشتند.
در هر حال اگه به فکر مهاجرت هستید یا تازه به اینجا اومدید همیشه این رو در نظر داشته باشید که کار پیدا کردن تو رشته خودتون شاید غیر ممکن نباشه اما راحت هم نیست. مخصوصا اگه از نظر زبان تو وضع مطلوبی نباشید. این رو در نظر داشته باشید که تو خیلی از ایالتها برای یه سری کارها , کارهای برقی مثلا, باید جواز ایالتی رو بگیرد و تازه اگر هم شنیدید کسی که تو کار برقه اینجا وضعش توپه, اون آدمی هست که داره واسه خودش کار میکنه و کارگاه و تجارت خودش رو داره. نه کسی که تازه به اینجا میرسه و حتی بعد از گرفتن جواز باید مدتی مثل یه کارگر کار کنه (البته ایشالله شما سرمایه تاسیس تجارت خودتون رو دارید.)
یه بخش دیگه ای که خودش یه پست جدا باید باشه باز برمیگرده به همه اون ذهنیتهای فرهنگی ما. خانمی با لیسانس مهندسی صنایع مراجعه کننده دیگری بودند. همسرشون, خانم و بچه ها رو راهی کرده بودند که خودشون بعدا بیان. این خانم- که واقعا زن ماهی هم بودند- سابقه کار تو یه کارگاه تولیدی رو داشتند اما کارشون دفتری بود. یعنی هیچوقت تو تهران وارد کارگاه هم نشده بودند. زبان هم اصلا بلد نبودند. یعنی حتی اگه کار دفتری هم براشون پیدا میشد, مستلزم دونستن زبان بود. همه هراس این خانم این بود که ایشون نمیخوان تو رستوران یا فروشگاه کار کنند چونکه اگه شوهرشون بفهمه که کاری در راستای مدرکشون یا حداقل همون کاری که تو ایران میکردند رو ندارند و کاری پایین تر! رو انجام میدند, ازشون میخواد که برگردند.
باور کنید من مدتهاست کچل شده ام!
( فکر کنم پست بعدی رو در این مورد بنویسم که اگه حالا با همه این شرایط نامطلوب مواجه شدیم, تو سالهای اول کارهای مفیدی که میتونیم بکنیم چیه.)

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بلوف

خداییش اوضاع خیلی بده؟
این قطعنامه و جنگ و گروگانگیری و این حرفها رو میگم. اوضاع داخلی که مثل همیشه بدتر شده. گرونی و این حرفها. ولی من فکر نمیکنم هیچ ” بزرگ شده دوران جمهوری اسلامی” بتونه درک واقعی از شرایط داشته باشه. همه یا از اینور بوم میافتن یا اونور.
شاید به خاطر اینه که ما از بچگی با تحریم و قطعنامه و جنگ و امداد غیبی و هاله و سیاستمدار دیوانه زندگی کردیم. یعنی بدنیا اومدیم, مدرسه رفتیم , مستقل شدیم و دنیا هیچ تغییری نکرد. هرسال بدتر از پارسال. انگار یه جوری ضد ضربه شدیم.
یکی که ایرانی نباشه و بیاد مثلا این برنامه های سی ان ان رو نگاه کنه بعید نیست که فکر کنه همین هفته قراره به ایران حمله بشه. ما ها اما دیگه ککمون هم نمیگزه. یعنی فکر کنم اینقدر گزیده که دیگه بدن و فکر خود به خود آنتی گزیدگی تولید میکنه. ( به قول این خواهر همه داریم پسته قوچی میخوریم)
هنوز همه – گیرم که بعضی ها سخت تر و بعضی ها راحت تر- دارن همون زندگیشون رو میکنن و این ور اینها دارن خودشون رو با آلات مختلف ( واژه محترمامه پاره میکنند چی میشه؟ هرچی که هست همون) …که ایران قراره ال بکنه و جلوش رو بگیرید. سناریوها رو هم که دنبال بکنید و حافظه تاریخی ضعیف مردم همه دنیا رو باز هم به همین اتفاق غریب الوقوع میرسیم.
جنگ افغانستان به بهانه بن لادن, پیدا نشدن بن لادن, رد گم کنی با شروع جنگ عراق به بهانه سلاحهای کشتار دسته جمعی, پیدا نشدن سلاحها, عوض کردن بهانه جنگ به بردن دمکراسی و حالا بهانه ایران که نمیذاره عراق درست بشه…قدم بعدی نکنه قراره یه رد گم کنی دیگه باشه؟
تحلیل رفتاری ایرانی ها هم که تو هیچ تئوری نمیگنجه. مردمی که میگن از مذهب خسته شدن اما هنوز اعتقاد به دعای لحظه نود و معجزه ابوالفضل دارن. که زندگیشون داره روز به روز سخت تر میشه اما این انرژی هسته ای – که خیلی ها نمیدونند اصلا چی هست- رو به مرز پرستش رسوندن. فقط مونده یه حدیث بسازن بگن که امام فلانم به انرژی هسته ای دست یافته بود.
مثل همیشه اونی که داشته و داره پولدار تر میشه و اونی هم که از اولش نداشته چیزی برای از دست دادن نداره. اصلا ما ملت عجیبی هستیم به خدا.
ما هم که ( نسل چندیم ما؟ سوم؟) اصلا تو این باغها نیستیم. گناهی هم نداریم. از بچگی سر صف دست مشت کردیم و گفتیم امریکا هیچ غلطی نمیتونه بکنه. یه پدر و مادری داشتیم که از وجودشون زدن که نفهمیم تحریم چیه و هی مقایسه کردیم خودمون رو با بچه های افریقا و هی شکر کردیم. بیشتر نخواستیم و اصلا کلی سال طول کشید تا فهمیدیم بهتری هم هست. بعد هم که شدیم همرنگ بقیه.
حالا هم اصلا نمیدونم اوضاع چقدر بده. یه جو عقل میگه که هر دو طرف دارن بلوف بازی میکنن. اما آخر بلوف هست که باید برگه ها رو بشه. این بلوف نزدیک سه دهه هست که طول کشیده. بالاخره قراره برگه ها دو طرف رو بشه؟ چه زمانی؟
یه نفر به من بگه کی وقت این ” همه رو نشون بدید” هست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بلوف بسته هستند

اتحادیه فرامرزی ایرانیان سومین کنفرانس بین المللی جوامع ایرانیانی مقیم خارج کشور را برگزار می کند.

واشنگتن دی سی– در پی موفقیت اتحادیه فرامرزی ایرانیان در برگزاری دو کنفرانس در سال های گذشته، این سازمان غیردولتی به تازگی ثبت نام علاقه مندان به شرکت در سومین کنفرانس بین المللی جوامع ایرانیان خارج از کشورکه در روزهای ۲۸ و ۲۹ ماه آوریل ۲۰۰۷ در دانشگاه نیویورک در مرکز کیمل برگزار می شود، آغاز کرد.
در کنفرانس۲۰۰۷ تعداد زیادی از ایرانیان موفق و شرسناس با تجربیات و تخصص های مختلف از سراسرآمریکای شمالی، اروپا و آسیا گردهم می آیند تا در کارگاه ها و سخنرانی های این کنفرانس درباره دستاوردها و مسایل جوامع ایرانیان خارج از کشور به بحث و گفتگو بنشینند.
سخنرانان و مدعوین از ایالات متحده آمریکا، کشور کانادا، نوروژ و ایران در شهر نیویورک گردهم می آیند تا درباره مسایلی همچون نقش مطبوعات در جوامع ایرانی خارج از کشور، اتحاد فرامرزی ایرانیان دنیا، شبکه های مهاجر، نقش و اثرات یادگیری زبان فارسی و احتیاجات درحال تغییر جوامع ایرانی به گفتگو بنشینند.
اتحادیه فرامرزی ایرانیان( IAAB(Iranian Alliances Across Border گروهی غیر سیاسی و غیر دولتی، متشکل از تعدادی از جوانان ایرانی تبار علاقه مند و توانا در آمریکا، اروپا و ایران است. هدف اصلی این موسسه تشویق ایرانیان به کسب آگاهی در مورد مسایل و دست آوردهای جوامع ایرانیان خارج از کشوراست. همچنین از اهداف دیگر اتحادیه فرامرزی ایرانیان تشویق جوانان ایرانی تبار در به عهده گرفتن نقش های مدیریت و رهبری و ایجاد شبکه های ارتباطی میان ایرانیان در سراسر جهان است.
برای اطلاعات بیشتر در مورد جزییات کنفرانس و چگونگی ثبت نام می توانید به تارنمای اینترنتی اتحادیه فرامرزی ایرانیان مراجعه بفرمایید:
http://www.iranianalliances.org/conf07/
لطفا به خاطر داشته باشید که مهلت و امکان ثبت نام محدود است.
پی نوشت: این متن به درخواست دوستی اینجا گذاشته شده. من هیچ اطلاعی از مراسم و جزییات و کلا از هیچی ندارم. لطفا در مورد این مطلب سوالی از بنده حقیر نپرسید که بی جوابم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای اتحادیه فرامرزی ایرانیان سومین کنفرانس بین المللی جوامع ایرانیانی مقیم خارج کشور را برگزار می کند. بسته هستند

کسی اطلاع داره که معادل فارسی برای کلمه ” رزومه” داریم؟
مسلما رزومه با تقاضانامه فرق داره. میخوام بدونم کلمه فارسی از طرف فرهنگستان پیشنهاد شده یا نه.
ممنون میشم اگه کسی اطلاع داره بهم بگه. در ضمن من سایت فرهنگستان فارسی رو با روشها و اسم مختلفی که به نظرم میرسید جستجو کردم. به جایی نرسیدم. کسی آدرسش رو داره؟
پی نوشت: اینجا ( صفحه سی و پنج) میگیه که میشه ” کارنامک”. اصلا این واژه به گوش کسی خورده تاحالا؟
من خودم سی وی رو استفاده نمیکنم ( از اونجایی که تو امریکای شمالی استفاده نمیشه. اما رزومه یا کارنامک؟
به نظر شما برای نوشتن یه متن رسمی فارسی باید از رزومه استفاده کرد یا کارنامک؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

” رفتم تو کار نت ورکینگ”
” شبکه ما بهترین شبکه دنیا تو سال دوهزار و شش شده.”
” ماشینم رو فروختم و پولش رو گذاشتم تو این کار”
“اونجا شبکه ما چقدر کارش وسیعه؟ میگن تو امریکا از همه جا بیشتر عضو داره. شما هم عضوید؟”
” شبکه ما یه مزیتهایی داره که هیچ شبکه دیگه نداره. فقط مردها هستن. پس هیچ بهانه ای ندارن که بریزن بگیرن. اگه مشروب و تریاک نباشه فقط میگیم دوستیم دور هم جمع شدیم.”
“……
————
یه بار تو ایران “پرزنت” شده بودم. پول نداشتم. اگه داشتم هم آدم اینکار نبودم. یعنی آدمی نبودم که روابط اجتماعی ام رو بر مبنای پول بسازم یا تو روابط موجود حرف کار رو بیارم. همیشه روابطم با مردم برام اهمیت داشت. زیاد.
————
این حرفها هم حرفهای یه غریبه نبود. حرفهای پسر عموی بیست, بیست و یکساله بیکار من بود که دانشگاه قبول نشده و تا حالا سه تا کار عوض کرده. پسر عمویی که به چشم من هنوز همون بچه دبیرستانی است که تازه پشت لبش سبز شده.
آخه من بهش چی بگم؟ بگم که اینکارها اینجا غیر قانونیه. که همه زندگی اش رو خواهد گرفت. که دوست و آشنا و پدربزرگ و مادربزرگ براش میشن شکل اسکناس و سکه؟ که اینکارهای یه اقتصاد خرابه. که خجالت آوره وقتی به من میگه ما تو گروهمون زن نداریم چون زن دردسر سازه.
بهش بگم که ول کن. که برو بچسب به یه کار. این رویای یه شب خوابیدن و صبح پولدار بیدار شدن رو آخه از کی کردن تو سر ما؟
بهش بگم که زمان بده به خودت و فکر کن تا سی و پنج سالگی باید بدویی تا به جایی برسی. که نخواه که مثل دوستات دویست و شیش زیر پات باشه و هر شکلی خواستی بگردی. گفتن کدوم یک از این جمله ها فایده داره؟
بعد فکر کردم به باباش زنگ بزنم و با اون حرف بزنم. اما فایده اش چیه؟ مگه من اونجام که شرایط رو درک کنم. مثل همیشه . نه. مگه اون بچه است که به حرف باباش زندگی کنه. زندگی خودشه. یا همین چند میلیونش هم میره و شاید یه بار تو جاده کرج سرش رو بریدن. یا پولدار میشه و دیگه ماها رو نمیشناسه, یا شاید هم ول کنه.
فقط بهش گفتم اینی که تو میگی اسمش هست ” علم نت ورکینگ” اینجا بهش میگن کلاهبرداری و غیر قانونیه. بیشتر تحقیق کن. همین.
چی میتونستم بگم وقتی به من جواب داد واسه شما آره. اما اینجا چی اش کلاهبرداری نیست؟
کارتم تموم شده بود. فقط دوباره عید رو تبریک گفتم. گفتم سال پر برکتی باشه برای تو و مامان و بابا.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

امان از این پسرهای مکش مرگ ما…

میخواستم در مورد این نوشته لیلا یه چیزی بنویسم ( در این کویر بی سوژگی!) بعد گفتم کم استریوتایپ در مورد این گی ها هست حالا من هم بیام تبلیغش کنم, خوبیت نداره. بعد الان دیدم آبجی سبیل یه چیزی نوشته زیرش, من هم شیر شدم.
خدایش اگه بریم به این پسر مکش مرگ ماهای تهران بگیم به پیر به پیغمبر این مدل لباس رو که پوشیدید رو فقط گی ها تو ممالک متحده میپوشن چی میگن بهمون؟
آخرین فیلمی که من از تهران دیدم فیلم فرید بود. ولی گاهی گذری به این عکسهای سایتهای تهران هم میکنم, ( دروغ چرا, دروبین مخفی هاش پر عکس دختر خوشگله) هاج و واج میمونم از قیافه این پسرها و فاق شلوارها…بابا نپوشید شلوار فاق کوتاه. خوبیت نداره. یعنی من قربون اعتماد به نفستون. ولی حرف زیاد در میاد پشت سرتون تو این دنیای ” گلوبالیزیشن!”
این مدلهایی هم که شما بهشون نگاه میکنید ( میدونم باکلاس تر از این هستید که کانالهای لوس آنجلسی نگاه کنید) به جان خودم اونطوری لباس میپوشن که هویت خودشون رو نشون بدن. یعنی یه جوری که بیننده لحظه اول برگرده به همون استریوتایپی که داره از گی ها و بفهمه که اینها گی هستن. شما هم یعنی؟
مرد امریکایی که گاوچرونه و خشن و تاتو داره و کثیفه. شما یه مرد استریت امریکایی با شلوار فاق کوتاه و ابرو گرفته به من نشون بده ؟
والا من تحلیل اینها بلد نیستم. اینها کار همون لیلا و سبیلیه. ولی اگه از این مکش مرگ ماها یکی اینجا رو میخونه اول بگم که دمت گرم و بعد هم مادر جان , یه تحقیقی بکن. به اون شلواری که تو پوشیدی میگن شلوار فاق کوتاه ها! شلوار فاق کوتاه مال ماهاست که عضو شریف نداریم. شما که خدای نکرده از عملکرد عضو شریفت ناراحت نیستی که!
این سایه پشت چشم رو هم که من همین الان فهمیدم. یعنی دروغ چرا. واسه عید که پسر عمو جانم برام عکس فرستاد یه مقدار شک شدم بعد گفتم شاید خوب بینوا ترانس بوده یه گی بوده ما نمیدونستیم. بعد هی فکر کردم دیدم نه بابا . این ترنس مرنس نیست. دوست دختر داره. ( حالا ربطی هم نداره) . ولی نصیحت من بهش اینه که اینطرفها آفتابی نشه. یعنی واسه خوبی خودش میگم.
حالا از شوخی گذشته واقعا این سلیقه دخترها هست که منتهی میشه به این متد لباس پوشیدن یا تمام خشونتی که این سالها تو جامعه بوده باعث این ظرافت تو لباس پوشیدن مردونه شده ؟
توی ایران هرچیزی که خلافه نرم هست به مخالفت بیصدا با حکومت تعبیر میشه. آیا اینهم یه جور اعتراض آرایشی هست یا فقط یه وضع فراره تو جامعه ای که کد لباس به شدت طبق قانون باید اجرا بشه این سرکشی بیشتر از هرچیزی دیگه ای به نظر میرسه. حتی تو جامعه امریکا – که از معدود کشورهایی هست که برای هیچ رده مدرسه ای یونیفرم یه شکل نداره و هرکی آزاده هرچی میخواد بپوشه- گونه ای از لباس پوشیدن مخصوص گروهای خاصه. گروهایی که با مین استریم یه راه نیستن.
احتمالا هم بچه ها ایران مد لباس رو بیشتر از ترکیه میگرن و شاید یه سری کشورهای اروپایی. خوب لباس پوشیدن اونها سیستمش با اینجا کلا فرق داره اما بازهم تو لباس پسرهای ایران افراط عجیبی هست.اون افراطی رو که اینجا گی های شوهای تلوزیونی و صاحب کانالها دارن. کانالهای مد و آرایش مخصوصا.
شاید این مدل لباس و آرایش از اون بخشهایی باشه که هر کشوری برای خودش فرهنگ سازی میکنه در موردش. ( انکالچرالیسم) . یعنی حتی لباسی که اینجا درست میشه تو ایران مصرف دیگه ای پیدا میکنه. نمونه اش لباسهای ورزشی اینجاست که تو ایران به اسم لباس اسپورت حتی تو مهمونی ها پوشیده میشه چون نایکی هست یا ریباک. اصلا کل قضیه لباس اسپرت پوشیدن تو ایران فرهنگش فرق کرده با کارکرد اولیه اش در جامعه ای که به وجود اومده. لباس اسپرت اسمش روشه. لباس ورزش. در صورتی که تو ایران یه طبقه خاص لباس شده واسه خودش.
یا کتونی های رنگ و وارنگ که من بینوا خودم اینجا فهمیدم هر کدوم مال یه ورزش خاص هست و هرچیزی رو نمیشه هرجا پوشید.
چیزی که مسلمه اینه که خیلی هم مهم نیست این شلوار فاق کوتاه یا اون بلوز چسبیده به بدن در امریکا کارکرد نمادینش نشون دادن گی بودن پوشنده هست چون تو ایران کارکرد همون لباس نشون دادن مدرن و خوشتیپ بودن طرف هست.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای امان از این پسرهای مکش مرگ ما… بسته هستند

مراقبت از یه موجود زنده حس عجیبی داره. ( نه خیر. حامله نیستم.) این سبزه سفره هفت سین از دو هفته قبل من رو بدجوری درگیر کرده. یه دونه از این آبپاش فس فسی ها دارم که وقتی ژل موهام خشک میشه فس فس میزنم که کله ام دوباره خیس بشه. از دو هفته قبل از حموم درش آوردم و گذاشتمش رو میز. از اون روزهای اول هی مینشستم نگاهش میکردم چرا در نمیاد و هم حالا که موندم با این جنگل چه کنم؟ مرتب این فس فسی دستم هست و دارم روش آب میپاشم. حواسم هست که به گوشهای ظرف هم آب برسه. که همه جا یه اندازه آب بخوره. که آب زیاد تهش جمع نشه. سخته ها.
حالا این ماهی هم اضافه شده. ماشالله مثل گاو میخوره واز اونها! تحویل ما میده. از اونها! هم که شگون نداره سر سفره عید باشه. هی صبح آب عوض کن هی شب.
سیر سرسفره هم داره جونه میزنه. اون هم احتمالا میشه بچه سوم.
من هیچ وقت طرفدار داشتن گل و گیاه تو خونه نبودم. یعنی خونم همیشه گل داره توش. ولی نه گل گلدونی. از این گل دسته ای ها هم که آدم یه گلدون برمیداره آب میریزه توش و وقتی خراب شد میریزه دور. مراقبت نمیخواد. یعنی شاید هم میخواد. من بلد نیستم.
جونور هم که گناه داره بیاد خونه ما. گربه نوازش میخواد و لوس کردن. سگ هم که دیگه معصیت آدم بیاره توخونش زندونی کنه و فقط آخر هفته ها ببردش بیرون. فقط که غذا دادن نیست. بچه بیشتر از هرچیزی توجه پدر و مادر رو میخواد. در ضمن ما مبلمون چرمه. من هنوز اونقدر خودخواهم که مبل رو بیشتر از جونور بخوام.
حالا نمیدونم. شاید کلا تصمیم گرفتم سبزه داشته باشم همه سال. هی سبزه سبز کنم. حسش خوبه. در نهایت خودخواهی باید بگم که دکور خونه رو هم قشنگ میکنه. بعد که بلند شد برش دارم ببرم بذارم رو بالکنی. سبزی هم چیز میاره دیگه…طراوت و شادابی. زمستون هم که خونه رو اینقدر گرم میکنم من که میشه هر هفته محصول برداشت کرد. خوبه ها..مثلا چطوره سبزی بکارم تو بالکنی؟ یا فلفلی چیزی…نمیدونم حالا.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند