بایگانی ماهیانه: فوریه 2010

کاش جرات نبودن بود.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

من آدم شکمویی‌آم. بسیار شکمو. هنوز هیچ لذتی بالاتر از خوردن کشف نکرده‌ام. حتی سکس هم بعد از سیری خوب است! خب حیوانی باشد. چه کنم؟ بقیه زندگانی‌ام انسانی است؟ اصلا اصل اینجا نشستن در این وضعیت و از شکم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

تقصیر من نبود. من رفتم طرف گونه‌هایش، خودش لبش را آورد جلو. ضایع بود نمی‌بوسیدم. همان ماچ تپلی را که می‌خواستم روی گونه‌هایش بگذارم کوبیدم روی لبش. یعنی واقعا قصدم این نبود، اما مسئله این بود که باید می‌فهمید برای … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

چرا هنوز باز هم تو هر فرودگاهی که پام می‌رسه یاد تو می‌افتم و فقط دلم هوس حرف زدن با تو رو می‌کنه؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

درک این نکته که همه تلاشی که در همه این سال‌ها برای کنترل خشم لحظه‌ای و منفجر شدن در کسری از ثانیه و خراب کردن همه چی -همه چی- کردم، آنقدر دردناک نبود که بعدش گفت «وقتی سرم داد می‌زنی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آفتاب پرستی که منم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند