بایگانی دسته: بلوط

دنبال بهانه برای نوشتن بودم مدتها بود و حالا فکر کردم که هم برای خالی شدن فکر و خیال و هم برای شرح روزها و هم شاید برای همفکری و کمک بنویسم که این روزها در زندگی‌ام (و بیشتر زندگی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ترسو شدم و بی‌اعتماد به نفس. فکر کنم یادم نمیاید هیچ جای زندگی اینقدر محافظه کار بوده باشم. مال سن و سال است؟ احساس می‌کنم که الان اتفاقا دلایلم برای شجاع‌تر بودن و اعتماد به نفس داشتن باید بیشتر از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

با بچه‌ها صحبت این را می‌کردیم دلتنگی یعنی چی. من هم می‌گفتم من دیگر دلم برای ایران تنگ نمی‌شود. آنها هم بحث می‌کردند که من معنای دلتنگی را چیز دیگری می دانم و گرنه مگر می‌شود دل آدم تنگ نشود. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

معشوق من، زیباترین مرد جهان است.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نیل برنن، نویسنده و کمدین، یک استندآپی دارد که در آن از افسردگی ۱۷ ساله‌اش حرف می‌زند. یک جایی می‌گوید، افسردگی یعنی هجوم تمام افکار منفی جهان به مغز شما. یعنی تصور بدترین بدترین‌ها. می‌گوید افسردگی انگار همیشه به تنتان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک سوتفاهمی در تکست‌کاری‌ها و برنامه‌ریزی برای یک برنامه پیش آمده بود. قرار هم بود تا آخر شب نیاید خانه. من عصبانی و غمگین بودم. حالم اینطور بود که اصلا بهتر که شب دیرمیاید. من هم تا آن موقع خوابیده‌ام. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از بسکتبال و این روزها

۱. یکی از پس‌ لرزه‌های انتخابات نوامبر گذشته بریدن از شبکه‌های خبری بود. یک سال و نیم بود که به تحلیل‌های اینها گوش می‌کردیم، عددها را دنبال می‌کردیم. الکتروال کالج‌ها را می‌شمردیم. نت سیلور را مثل کراش دوران نوجوانی دنبال … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از بسکتبال و این روزها بسته هستند

یک از چیزهایی که برنینگ‌من به زندگی من آورد، رقص بود. رقص که البته نه. همان تکان تکان خوردن . اولا که من تا سن سی و یکی دو سالگی پایم را در کلاب (همان چیزی که بهش می‌گویم کلوپ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بعد از هزار سال خواستم بنویسم دیدم وبلاگم روی هواست. ایمیل زدم به مهدی که بیا دخترم مرد. حالا باید درفت کنم. ـــــ ننوشتن یکی از بزرگ‌ترین حسرت‌های زندگی من است و من در زندگی تقریبا حسرت‌های زیادی ندارم. اما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ادراک، قضاوت و بی‌رحمی

همه ما قضاوت می‌کنیم. همه ما یک چیزهایی از زندگی بقیه را می‌بینیم: عکس‌ها، نوشته‌ها، کار، زندگی عاطفی …بعضی‌ از آدمها را از فاصله نزدیک می‌شناسیم بعضی‌ها را از فاصله دور. بعضی‌ها را یک زمانی از نزدیک می‌شناختیم اما حالا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ادراک، قضاوت و بی‌رحمی بسته هستند