یک سوتفاهمی در تکست‌کاری‌ها و برنامه‌ریزی برای یک برنامه پیش آمده بود. قرار هم بود تا آخر شب نیاید خانه. من عصبانی و غمگین بودم. حالم اینطور بود که اصلا بهتر که شب دیرمیاید. من هم تا آن موقع خوابیده‌ام.
اما کمی بعد تکست داد و گفت که کارش زودتر تمام شده و میاید خانه یک سر. دقیقه بعد من جلوی آینه داشتم موهایم را درست می‌کردم و به صورتم کرم می‌زدم.
گاهی نمی‌دانم باید به حال خودم بخندم یا گریه کنم. این عشق، این درد مدام، این لذت هرباره و هر باره، پس چرا تمام نمی‌شود؟

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.