بایگانی روزانه: 25 اکتبر 2012

جان من است او، هی مزنیدش آن من است او، هی مبریدش آب من است او، نان من است او مثل ندارد، باغ امیدش باغ و جنانش، آب روانش سرخی سیبش، سبزی بیدش متصل است او، معتدل است او شمع … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اول بهش گفتم میام همراهت تا فرودگاه. بعد وقتی‌که واقعی شد وقت رفتنش و من هم دیگه نتونستم جلوی گریه دلمو بگیرم گفتم که نمیام. هی بغلش کردم هی گفتم برو. بعد هی دوباره کشیدمش توی خودم. آخرش گفتم برو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

فلسفه حجاب یه فلسفه سرکوب‌گره. (اینکه تو خودتو بپوشون که کس دیگه به گناه نیافته) حالا اگه اینو خود طرف انتخاب کرده باشه ( در معنای «خود» و «انتخاب» باید خیلی دقت کرد) چیزی از فلسفه سرکوبگرش کم نمی‌کنه. مثل … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

شاکی می‌شم از اینکه می‌بینم همکار محترم که می‌دونه به کارش احتیاج دارم، ( و خودش هم خوب می‌دونه که خودش چقدر به این کار احتیاج داره) در روز روشن و با صدای بلند (حالا از پشت اسکایپ) می‌لاسه و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند