بایگانی سالانه: 2011

پندار می‌گه که به دست و پا و گردن من بیست متر طناب آویزونه. بیست‌متر که نه، اما من این خنزرپنزهای نخی دور دست و پا و گردنم رو دوست دارم. معمولا از جاهای مختلف از دستفروش‌ها می‌خرمشون یا با … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هشتم آگوست دوهزار و یازده

تبت- روز سوم: سر ساعت هشت و نیم راه افتادیم. خانم نیما،‌ راهنمای گروه، گفت که امروز فقط دو ساعت و نیم رانندگی داریم و می‌رسیم به یه شهری و اونجا می‌تونیم بریم بگردیم. اما نیم ساعت نشده ایستادیم و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هشتم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

هفتم آگوست دوهزار و یازده

تبت- روز دوم تبت- روز دوم اتوبوس خراب بود. بالاخره ساعت یازده و نیم راه افتادیم. راه همچنان جنگلی بود و پر از رودخانه و آب و شباهتی با تصویر ذهنی من از تبت نداشت. اما یواش یواش ارتفاع بیشتر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفتم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

از منا و پتوی کرکی‌اش

اون موقع‌ها که هنوز ساری بودیم، اتاق من و منا مشترک بود. یه اتاق سه در چهار با دو تا تخت یک نفره، یه میز تحریر، یه میز و یک آینه. بعدها بهش یه بخاری گازی کوچک هم اضافه شد. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از منا و پتوی کرکی‌اش بسته هستند

ششم آگوست دوهزار و یازده

تبت- روز اول مسئول تور ساعت پنج و نیم صبح اومد در اتاقم رو زد. من تا دو ساعت قبلش کار می‌کردم و بیهوش شده بودم. در عرض سه دقیقه کوله بستم و وسایل اضافه رو ریختم تو یه کارتونی، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ششم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

از مسافرت با تورهای مسافرتی متنفرم. وقتی آدم با تور میره سفر،‌دیگه سفر واسه جاده نیست، واسه راه نیست. واسه مقصده. یه مقصد مشخص،‌ یک راه مشخص،‌ ساعت مشخص،‌ رستوران مشخص، هتل مشخص و گاهی حتی غذای مشخص. میشه تعطیلات،‌ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

پنجم آگوست دوهزار و یازده

رفتن به تبت یه رویای چندین و چند ساله است. خیلی قبل تر از اینکه «روحانیت» شرقی مد بشه. یعنی اون موقع ها اصلا نمیدونستم همچین چیزی هم وجود داره. یادمه تو بچگی یه داستانی خونده بودم که خاطرات سفر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پنجم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بدجنسی کردم. اما مثل شیعه که دروغ مصلحتی توش داره،‌این بدجنسی هم واسه امر خیر بود. با کریشنا و این پسره صاحب هتل رفته بودیم نصفه شبی لب دریاچه. بعد یه ذره کشیدم و حالمون خوب شد. بعد این اقای … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

برای زندگی تو نپال،‌ اگه یه اتاقی تو یه هتل ( نه هتل چهارستاره این اتاقی که من دارم یه تخت داره و یه توالت و یه دوش) برای دراز مدت اجاره کنی میشه روزی تقریبا روزی چهار دلار. کمتر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

چهارم آگوست دوهزار و یازده

شاید تو فصل بارندگی نشه هیمالایا رو از همه جای نپال و به خوبی فصل خشک دید، اما آبشارهای بی‌شمار و رودهای کوچک و بزرگ بی نظیری که تو این جاده‌های پیچ در پیچ و کوهستانی هستند و سرسبزی این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهارم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند