از منا و پتوی کرکی‌اش

اون موقع‌ها که هنوز ساری بودیم، اتاق من و منا مشترک بود. یه اتاق سه در چهار با دو تا تخت یک نفره، یه میز تحریر، یه میز و یک آینه. بعدها بهش یه بخاری گازی کوچک هم اضافه شد.
من و منا خوره این رو داشتیم که جای تخت‌ها رو عوض کنیم. هر روز یه مدل. سرها به هم چسبیده، موازی با دیوار، موازی با در، میز‌ تحریر وسط،‌ آینه وسط، این آخرا پرده‌ها و روتختی‌ها رو هم یک‌شکل کرده بودیم. معمول هم این بود که هرکی می‌خواست شب با تلفن حرف بزنه اون یکی می‌رفت بیرون. (الان داد منا در میاد بسکه توی هال خوابید. اون موقع‌ها از من متنفر بود. به هزار دلیل،‌ یکی‌اش همین تلفن)
پنجره‌های اتاق چوبی بود. از آبان که بارندگی شروع می‌شد گوشه‌های پنجره همیشه خیس بود. وقتی بارون شدید بود،‌ باید یه حوله‌ای چیزی می‌ذاشتیم که آب نیاد تو. ولی این خیسی چهارچوب پنجر‌ه‌ها رو خیلی خوب یادمه. گاهی باهاشون ور می‌رفتم. چوب نرم بود. می‌شد شکلش داد.
هر سال یکی دوماه هر شب با صدای بارون می‌خوابیدیم. شاید شمالی‌ها بدونن این شب‌های متوالی با صدای بارون خوابیدن یعنی چی. دوتا پتو داشتیم. دوتا پتو کرکی. پتوی منا نو تر بود. مال من از پنج سالگی‌م مونده بود. منا پز پتوشو می‌داد. من هم هی می‌خواستم باوفا بمونم به پتوی خودم،‌ اما خدایش پتوی اون خیلی بهتر بود. این اولین بار در زندگیمه که دارم اعتراف می‌کنم پتوی منا بهتر بود. همیشه به پتوی من می‌گفت بوگندوی بی‌ریخت بدرنگ. خب گناه داشت پتوی من،. منم هم باوفا بودم اون زمان‌ها.
شب‌ها با صدای بارون زیر اون پتوها خوابیدن یه حسی داشت. یه حس خوبی. اون موقع‌ها حواسمون نبود به این صداها،‌ به گرمی این پتوها،‌ به این آروم خوابیدن زیر پتو با صدای بارون تو اتاق نم‌دار.
یادته منا؟
اینجا هر شب بارون می‌آد. مثل همون بارون‌های ساری. بوی شالی، صدای جیرجیرک‌ها. دیشب یه جایی خوابیدم که پنجره‌های چوبی داشت. گوشه‌های پنجره‌ خیس بود. آب روی طاقچه پنجره رو گرفته بود. بهمون یه پتوی کرکی دادند روی تخت یک‌نفره. هوای اینجا هم نم داره. تو ارتفاع پنج هزار متری.
یادت خونه ساری افتادم که می‌گفتی یه روز برمی‌گردی دوباره می‌خریش. دیدی مردک احمق تو حیاطمون آپارتمان زده؟ تامسون‌ها رو ،‌نارنگی ها رو، گل رزها رو،‌ همه رو زده؟ نسترن دم در و اون پنج تا نارنج رو نمی‌دونم هنوز هستند یا نه.
اشکاتو پاک کن خره. خواستم بگم دیشب دقیقا دقیقا تو اون اتاق خودمون خوابیدم. تو رو کم داشت با اون پتوی لامصبت.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.