پنجم آگوست دوهزار و یازده

رفتن به تبت یه رویای چندین و چند ساله است.
خیلی قبل تر از اینکه «روحانیت» شرقی مد بشه. یعنی اون موقع ها اصلا نمیدونستم همچین چیزی هم وجود داره. یادمه تو بچگی یه داستانی خونده بودم که خاطرات سفر زنی بود به تبت. بعد من دلم میخواست برم جاهایی رو که اون رفته.
بعدها هم که فیلم هفت سال در تبت اومد، یه جور غریبی منتظر دیدنش بودم. بارها و بارها دیدمش. اخرین بار همین یه هفته قبل از ترک امریکا. مسافرا همیشه یه رویا بافی دارند و مدتهاست رویای من تبت بوده.
وقتی اومدم نپال تورهای تبت بسته بودند. به خاطر فصل بارندگی و ریزش کوهها تو فصل بارندگی تورهای نپال به تبت کار نمیکنند.گفتم من که باز برمی‌گردم نپال دفعه بعد.
یه روز که همینطور داشتم تو خیابونهای تامل قدم میزدم یکی از این آژانس های مسافرتی رو دیدم که تابلوی تور تبت هم داشت. گفتم لااقل برم بپرسم چند و چونش چیه. بعد که آقاهه گفت روز ششم آگوست دوباره راه‌ها بازه میشند و اولین تور هم همون روز میره درنگ نکردم برای رزرو کردنش. هزینه‌أش خیلی بیشتر از بودجه من بود. هزینه ای هم بود که براش فکری نکرده بودم اما یه چیزهایی هستند که می ارزه به مدتها بدهکار بودن به کمپانی محترم ویزا!
یه هفته طول کشید که ویزام اماده شد و الان خودم هم باورم نمی‌شه که فردا ظهر وارد مرز تبت می‌شم. برای رسیدن به لهاسا باید پنج روز توی اتوبوس بود و وقتی به لهاسا برسیم فقط دو روز میتونیم اونجا بمونیم. افعال جمع‌أند چون هیچ راهی برای رفتن به تبت غیر از تور مسافرتی وجود نداره. این تنها چیزیه که روی اعصابمه.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.