بایگانی سالانه: 2010

خواب، خواب، خواب، … این خواب‌های لعنتی. نمی‌خواهم بیدار شوم. نمی‌خواهم از خواب‌هایم بیدار شوم. خواب دیدم مرا بغل کرده و اشک تمام پهنای صورتش را گرفته و می‌گوید دوستت دارم. دلم برایت تنگ شده. قلبم از دهانم بیرون آمده … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سعدی‌وار: نخور و نرون ای جوون

از رانندگی در حال مستی می‌ترسم. خیلی هم می‌ترسم. از آن‌هایی هم هستم که پز «دست فرمون» هم زیاد می‌دهم، اما هیچ ادعایی برای رانندگی در حال مستی ندارم. تا به حال امتحانش هم نکردم. دیشب با یکی از بچه‌ها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سعدی‌وار: نخور و نرون ای جوون بسته هستند

پایین

همانطور که دور می‌شدم، از آینه بغل نگاهش می‌کردم. هر وقت ناراحت است و می‌خواهد بغضش را قورت بدهد، دستش را می‌کند توی موهایش. خیلی دیر شده بود و باید کامیون را سر ساعت اینجا تحویل می‌دادیم. اینقدر صبح شلوغ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پایین بسته هستند

قرار بود یک قراری را قطعی کنم یا اینکه بگویم نمی‌شود و نمی‌روم. وسط تاخیر هواپیماها و بی‌تلفنی و دزدی و حال طوفانی استقبال‌کننده و بعد هم اسباب‌کشی و بی‌اینترنتی گم شد. شاید همه بهانه باشد و فقط یک جمله … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یه چیزی اینجای دلم، ببین، ببین، اینجا، اینجای دلم سنگینه. شاید هم خالی. اصلا یه خالی سنگینیه. نفس کم‌ می‌آرم و با اسپری سالبتامول می‌خوام خوب شم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

مرا می‌شناسد. بد می‌شناسد. می‌داند کدام آهنگ خرابم می‌کند، کدام عطر مست‌ترم می‌کند، کدام کلمه، کدام ناز صدایم را می‌بندد، کدام تن صدا مرا می‌لرزاند، کدام،‌ کدام، کدام… کی همه کارت‌هایم را رو کردم؟ می‌ترسم از این عریانی، انگار دست … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

پاسبان*

پاسبانی در تاریکی سوت کشید و گفت: سیاهی کیستی سیاهی پاسخ داد: گوسفند بنفش پررنگ خوشحالی که به بقیه رنگ‌های رنگین‌کمان می‌اندیشد! * تیتر طبعا از وبلاگ اگر پاسبانی در تاریکی سوت کشید پسر من بود

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پاسبان* بسته هستند

در جستجوی زمان از دست رفته

عیسی‌ سحرخیز از نوکیا زیمنس به علت فروش تجهیزات شنود تلفنی به حکومت ایران به دادگاهی در آمریکا شکایت کرده، ما برای کودکی و نوجوانی و جوانی و میان‌سالی و پیری مفت به بادرفته‌مان به کجا شکایت کنیم؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای در جستجوی زمان از دست رفته بسته هستند

اینکه دوستت دارم دلیل نمی‌شه که نذارم یه روز بی‌خبر برم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یادداشت‌های فرودگاهی-۴

در فرودگاه ممفیس نشسته‌ام که با آخرین پرواز امشبم برسم به سن‌فرانسیسکو. یک درد پریودی بدی دارم در سرم. بغض هم دارم. یک جای تنم خالی‌است، یک جای سرم. برگشتن یعنی دوباره سر و کله زدن با زندگی روزمره و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای یادداشت‌های فرودگاهی-۴ بسته هستند