بایگانی سالانه: 2010

قصه‌های من و میزم- یک

چند روزه دوباره کار می‌‌کنم. از توی خونه. خوبی کار آنلاین بیشتر از هرچیزی اینه که آدم هرجای جهان باشه می‌تونه کارش رو بزنه بغلش و ببره. ببینم این یه مدت چقدر از این موهبت استفاده خواهم کرد. البته ساعت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای قصه‌های من و میزم- یک بسته هستند

روابط عاشقانه‌ام هم شده مثل آشپزی‌ام. همون اول نمک و فلفل و زردچوبه و دارچین و بقیه مخلفات رو می زنم بهش. بعد هم یا اونقدر همش می‌زنم که کل دیگ ازهم بپاشه یا اینقدر بهش سر نمی‌زنم که بوی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

توی راه برگشت رفتم خرید خونه. با دقت تمام سعی‌ کردم «چیز»های رنگی بخرم. سه رنگ فلفل دلمه‌ای مثلا و دو رنگ سیب و دو رنگ نون. من آدمی‌ام که هر سه ثانیه در یخچال رو باز می‌کنم. دیدم خوشحالم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نصفه شبه. از خواب بیدار شدم و نمی‌تونم دیگه بخوابم. خونه یکی از دانشجوهای اینجام. دختره تاتر می‌خونه با زیرشاخه‌ مطالعات زنان. سه بار هم گفت داره روی چه موضوعی کار می‌کنه. یادم نمونده. بیدار شدم و دیدم دلم مثل … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

چهارسال تو یه خراب شده‌ای درس خوندم که ازش متنفر بودم. هی گفتم چشاتو ببند تموم می‌شه. هی کار کردم و خودمو مشغول کردم که یادم بره چقدر اون شهره بی‌خاصیته و چقدر از اون دانشگاه بدم میاد. به هزار … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک مفهومی در رانندگی در جاده‌های دو خطه وجود داره که من اسمشو گذاشتم لاس جاده‌ای. سرعت مجاز پنجاه و پنج، شصت و پنج، یا هفتاده ( بسته به جا و جاده) . بعد تو هستی و یه ماشین دیگه. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

جاده خوبی پیدا کردم به اسم ۴۱. بزرگ‌راه ۵ یکی از حوصله برترین راه‌های این ایالت ماست. جاذبه‌هاش هم گاوداری‌های اطرافشن. از وسط راه ۵ زدم به یک جاده‌ای به اسم ۴۱ و یک بهشت رو رانندگی کردم. قشنگ سه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

برگشتم. اینجا گرم و آفتابیه و شکوفه‌ها غوغا کردند. پرواز طولانی بود، اما همه راه رو خوابیدم. تو فرودگاه مونده بودم با اون‌همه لباسی که تو واشنگتن تنم کرده بودم چه‌کنم. دی‌سی پر برف ترین دهه صد سال گذشته‌اش رو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

به طرز احمقانه ای تا لحظه اخر فکر میکردم تصمیمش عوض میشه اما باز هم اونو ترجیح داد. نمیدونم کی میخوام واقیعت رو قبول کنم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

فردا برمی‌گردم سن‌فرانسیسکو. تنها.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند