توی راه برگشت رفتم خرید خونه. با دقت تمام سعی‌ کردم «چیز»های رنگی بخرم. سه رنگ فلفل دلمه‌ای مثلا و دو رنگ سیب و دو رنگ نون. من آدمی‌ام که هر سه ثانیه در یخچال رو باز می‌کنم. دیدم خوشحالم می‌کنه رنگ باشه تو یخچال. یعنی اگه این آغاز عصر قهقرا نباشه چی می‌تونه باشه؟
بعد گفتم مثل این انسان‌های شیک تو وان حموم کتاب بخونم. خوابم برد کتابم نابود شد. البته الان با گیره کاغذ چسبوندمش به بخاری شاید خشک بشه. ظاهرا تو این وان فسقل ما از این کارهای شیک نباید کرد.
الان هم تنهام. وحید دو روزه رفته اسکی – باز هم مثل انسان‌های شیک و البته امیدوارم به سرنوشت شیکیت من دچار نشه و با دست و پای شکسته برنگرده. گرسنه‌ام، اما باید برم فرودگاه دنبال دوستم و بعد بیاید یک چیزی بزنیم. یعنی ما به خاطر دوست حتی از شکم هم می‌گذریم. ما همچین آدمی هستیم!

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.