اگر پدر من بود

پدر من عزیزترین انسان زندگی من است که اگر لازم باشد،‌ چشمهایم را که خوب است تمام قطرات خون بدنم را هم برایش می‌دهم. برایش جان می‌دهم. با تمام اختلاف نظرهایی که باهم داریم و تمام بحث‌های تمام نشدنی‌مان، من عاشقانه پدرم را می‌پرستم. دل مهربانش و اشک‌هایش برایم باارزشترین چیزهایند. اگر پدرم برود، شاید اصلا نتوانم زندگی را طاقت بیاورم…این را یک باری که حمله آسم داشت و من در بیمارستانی در یک شهر خیلی خیلی کوچک در ترکیه بالای سرش گریه می‌کردم فهمیدم…
برای کسی که می‌گوید «اگر یک نفر اعضای خانواده شما را، عزیزترین شما را بکشد، باز هم حکم اعدام نمی‌خواهی؟» این را می‌نویسم.
اگر کسی جان پدر مرا بگیرد، من برایش اعدام نمی‌‌خواهم. شاید خودم دیگر طاقت زندگی را نیاورم، اما اعدام را برای کسی که به عمد یا به سهل جان پدرم را بگیرد نمی‌‌خواهم. اعدام قتل قانونی است. فرق منی که حکم به قتل قاتل می‌دهم، با او چیست آنوقت؟
اعدام اگر چاره کار بود، از همان زمان چشم در برابر چشم و دست در برابر دست باید اوضاع دنیا بهتر می‌شد. اعدام حل مساله نیست. اعدام پاک کردن تمام اشتباهاتی است که یک جامعه می‌کند تا کسی دست به قتل بزند. پاک کردن صورت اشتباهات، نه حل کردن مشکلاتش. تازگی‌ها که اصلا شاید یک وبلاگ نویس را هم به جرم نوشتن اعدام کنند. (‌ تا شیرناپاک خورده‌آی مانند درخشان برگردد و لقب حرامزاده هم بهش بدهد)
اعدام قاتل درد هیچ خانواده‌آی را تسکین نمی‌دهد. مادری را می‌شناختم که دوسال بعد از اعدام قاتل پسر نوجوان سربازش جنون گرفت. شک کرده بود که آیا همرزم پسرش که به جرم قتل اعدام شده بود‌ و اعتراف هم کرده بود، واقعا قاتل بود یا نه. گیرم هم که بود. « مادر اون الان چه می‌کشد؟» این را آن مادر مجنون می‌گفت.
برداشتن اعدام از قوانین به معنی عدم مجازات مجرمین نیست. این برای بار هزارم. این وظیفه قانون و دولت است که راهی پیدا کند که این مجرمین هم تاوان کاری را که کرده‌اند بپردازند. اما شکنجه و اعدام راه حل مساله نیست. خشونت و ترور را در جامعه نهادینه می‌کند. گرفتن جان کسی را مانند تفریحی که می‌شود در میدان شهر تماشایش کرد نشان می‌دهد و وای به حال جامعه‌ای که به ترور خو بگیرد.
نگاه کنید به خودمان که چقدر بی‌آحساس شده‌ایم. در یک روز بیست و چند نفر را اعدام می‌کنند و ما به هیچ‌ جایمان برنمی‌خورد. ما خو گرفته‌ایم. همه ما. این زندگی ماهایی که در جمهوری اسلامی گذشت، خو گرفت با اینکه یا خون و خونریزی مقدس است یا حرام. حد وسط نداشت. یا طرف باید برود بهشت یا ما بفرستیمش قعر جهنم. ما چه راحت برای هم نسخه می‌پیچیم و امضا می‌‌کنیم که اگر خواهر خودت بود. اگر پدر خودت بود….بس کنیم این بازی‌را. چه فرقی دارد که بود. یک انسان است. قاتل هم یک انسان است. مثل پدر من. چه کسی گفت که من حق دارم جان او را بگیرم. گیرم که اشتباه کرده باشد. اعدام کورترین نوع مجازات است. مخالفت با آن کورکورانه نیست.
من با گرفتن جان انسان‌ها مخالفم. چه پدر من باشد، چه خواهر تو، چه آن کودک بوسنیایی، چه آن زندانی گوانتانومویی، چه آن سرباز آمریکایی که به جرم قتل هم‌دسته‌هایش الان در نوبت اعدام است و چه آن خفاش شب تهرانی. اعدام چاره کار نیست.
پی‌‌نوشت صبح روز بعد:
این مطلب به دعوت کمانگیر برای نوشتن از اینکه در مورد اعدام – به طور کلی- چه فکری می‌‌‌کنیم نوشته شده، نه به خاطر اینکه جریان «اشک‌دار» در وبلاگستان به راه بیافتد. این‌که من مخالف اعدامم ربطی به مهاوند یا جندالله یه هیچ ‌کس دیگری ندارد، اما چه بخواهیم چه نخواهیم برخی حوادث یادمان میاورد که بگوییم کجا ایستاده‌ایم. چپ بودن اتفاقا خوب است، اما وقتی داریم در مورد جان انسان‌ها- هر انسانی- حرف می‌زنیم، بهتر است هدف اصلی یادمان نرود. این اشتباه را خیلی از بزرگترهای من کردند. من تکرارش نمی‌کنم که صرفا به خاطر مخالفت با یک سیستم، جان انسان‌های داخل آن را از یاد ببرم. من حرف خودم را تکرار می‌کنم که با اعدام هر فردی، از قاتلین زنجیره‌ای گرفته تا جنایتکار دیوانه‌آی مثل بوش یا سرباز ساده‌ای در خیابان‌های بغداد مخالفم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.