با نگار- که شش ماه بود ندیده بودمش- راه افتاده ایم سفر جادهای دور اروپا. دیروز پراگ را گشتیم و امروز رسیدیم به وین. یک لحظههای سکوتی است پیش آمده که پیشبینیاش را نکرده بودم ( یا نکرده بودیم). احساس میکنم حرفی غیر از آنچه اینجا مینویسمش ندارم. یعنی فعلا تمام داستان زندگی من این است که اینجاست. هیچ حرف خصوصی، حرف تازهای، در زندگیام نیست.
اما خوشحالم روزهای آخر دارد اینطور میگذرد. اگر برگردم، یادم میماند که چرا نمیتوانم یکجا بمانم.
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید