بیست و شش ژانویه دوهزار و یازده

رفتم ابزار خریدم. پیچ گوشتی دو سو و چهارسو و چکش و انبردست و متر. یک کیف هم خریدم که اینها را بگذارم تویش. دیشب مهمان را فرستادم برود از خانه همسایه انبردست بگیرد. قبل‌ترش هم رفته بود تخم مرغ قرض گرفته‌بود که کوکو سبزی بپزد.
گرد جهان دنبال یک سری چوب می‌گشتم و کم مانده بود از ایالت اورگان سفارش بدهم که برایم بفرستند، که همینطوری در کمال ناامیدی به یک شماره خدماتی زنگ زدم و ناامیدتر مشخصات چوب‌هایی را که می‌خواستم دادم. گفت بیا. چند تکه دارم. بعد آدرس داد. آیفون گفت که دو دقیقه پیاده تا آنجا راه است. همین پشت خانه‌ام بود. یعنی به معنای واقعی کلمه پشت خانه‌ام بود. قرار شد فردا خودش سطح چوب‌ها را صاف کند و بیاوردشان دم خانه.
امروز در کلاس روش تحقیق بحث کردیم که اگر در حین تحقیق از یکی از موارد تحقیق خوشمان آمد و این وسط سانفرانسیکویی هم رفتیم، وظیفه اخلاقی چیست؟ آیا باید او را از تحقیق کنار گذاشت؟ آیا باید تحقیق را ادامه داد و به این مورد هم اشاره کرد یا اصلا به روی خودمان هم نیاوریم؟ این بحث اخلاق و نقش شخص محقق در نتیجه‌گیری بحث جالب و نو‌ برای من است. یا بهتر بگویم برای من بی‌اخلاق.
ماشین کرایه کردم و فردا می‌زنم به جاده. قبل از طلوع.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.