چهارده ژانویه دوهزار و یازده

فردا رفقایم می‌آیند اینجا و خوشحالم. هوا هم این روزها عالی است. گرم و آفتابی و اقیانوس هم آرام است. باید در وضعیت «از عالم چه می‌خواهم دیگر» باشم. توی یک فروشگاه لباس، عکس یک تن دیوانه‌ام کرد. یک یادآوری، از آن‌ها که دودمان آدم را در آن لحظه به باد می‌دهند. فکر آنکه دیگر نیست، نیست، نیست.
امروز به اخلاق‌گرایی خودم فکر می‌کردم. چقدر اخلاق‌گرا ام و اخلاق‌هایم کدام «مورد قبول» است و کدامیک نیست و اینکه اگر من فکر نکنم خوابیدن با آدم متاهل غیراخلاقی است، ‌آیا باور من تعریف کننده مفهوم اخلاق است؟ اگر باور داشته باشم که اخلاق نسبی است، آیا اگر عملی که به نظر من مضر نیست، به نظر دیگری مضر و مخرب باشد، چه باید کرد؟ اگر به توافق نرسیدیم چه؟ اگر این خوابیدن من، که به نظر من غیر اخلاقی نیست، به گوش همسر آن فرد برسد و باعث آسیب‌هایی در او شود، باز هم من می‌توانم بگویم کارم غیراخلاقی نیست؟

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.