بایگانی دسته: بلوط

یک رابطه عاشقانه با دیوار- قسمت اول

من همه زندگی‌ام عاشق والیبال بودم. یعنی نه حالا از بدو تولد، اما از یک جایی دلم می‌خواست والیبال بازی کنم. همیشه خودم را تجسم می‌کردم که یک روز بلند می‌شوم و می‌پرم و از پشت تور توپ را می‌کوبم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یک رابطه عاشقانه با دیوار- قسمت اول بسته هستند

۱. شما ها که بیست سالتونه نمی‌فهمید این چه نعمتیه که آدم تصمیم بگیره شام رو خونه مامان باباش بخوره و یک ساعت بعد سر میز اونا باشه. هنوز زوده براتون. ۲. مامان اونور میز نشسته من اینور میز. بابا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

انتشارات دانشگاه آکسفورد یه سری داره به اسم «معرفی بسیار کوتاه» که توش از باستانشناسی و تاریخ تا اینکه نیوتون کی بود و نیهیلیسم چیه و مارکس و انگلس چیکاره بودند و چی گفتند، با زبون ساده پیدا می‌شه. فکر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک چیزی نشستم دیدم که باید مرا می‌خنداند، اما اشکم را در آورد. اصلا من امشب مستعد گریه بودم. باید گریه می‌کردم. مهم نیست که چه بود. گریه اش مهم بود و اینکه دیدم که چقدر می‌خواهم برایش بنویسم و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

تنها چیزی که من می‌دانم این است که زندگی ما «باید» و «نباید» ندارد. اگر داشت اینجا نبودیم، وضعمان این نبود. تو الان آنجا نبودی اگر به «باید»ها و «نباید»های عقلت گوش می‌کردی. می‌دانی. درد را پیش بد کسی آوردی. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

تو خوبی و این همه اعتراف‌هاست

به عکسش نگاه می‌کنم و همه جانم، همه جانم پر می‌شود از چیزی که نمی‌دانم چیست و می‌خندم به خودم که فکر می‌کنم فارغ شده‌ام. تو خوبی و این همه‌ی ِ اعتراف‌هاست. من راست گفته‌ام و گریسته‌ام و این بار … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای تو خوبی و این همه اعتراف‌هاست بسته هستند

یادم نیست که اینها را توی خواب دیدم یا واقعا اتفاق افتاد و من آنقدر مست بودم که نمی‌توانستم مرز خیال و واقعیت را بفهمم. یادم هست که به تو گفتم- شاید توی خواب- که چقدر خوب است که من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

می‌خواهی که داشته باشی. همه‌چیز را می‌خواهی. اما داشتن برای انسان‌ها ممنوع است. داشتن همه‌چیز. و برای زن، حتی امید ِ به داشتن همه‌چیز (که یک انسان می‌تواند داشته باشد) هم ممنوع است. مرزهای بسیاری وجود دارد، و دیوارهای بسیاری، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

فلسفه حجاب یک فلسفه سرکوب‌گرانه است. در ذاتش سرکوب‌ گرایانه است. به زن می‌گه تو خودتو بپوشون که مرد به گناه نیافته! این قدرت رو داره که زن رو خفه کنه. هیج جوری نمی‌شه اینو قشنگش کرد. شما بیا اسم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

برای برای جایی از «عشق» می‌نوشتم. به همین کلیشه‌ای که به نظر می‌رسد. باید از عاشق شدن می‌نوشتم. شروع کردم: «اکنون که قلم بر دست گرفته و می‌خوام از عشق بنویسم….» فردایش بهشان زنگ زدم که من اینکاره نیستم. بدهید … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند