یادم نیست که اینها را توی خواب دیدم یا واقعا اتفاق افتاد و من آنقدر مست بودم که نمی‌توانستم مرز خیال و واقعیت را بفهمم. یادم هست که به تو گفتم- شاید توی خواب- که چقدر خوب است که من و تو حرف نمی‌زنیم. که «خوبی؟» سوال من و تو نیست. تو یا هستی یا نه. وقتی هستی همان بودنت است که اهمیت دارد و لاغیر و وقتی هم نیستی که خب به من چه خوبی یا نه. به تو چه که من چه می‌کنم وقتی نیستم. می‌دانی؟ این حرف‌ها از آنهاست که نوشتنش، که گفتنش خرابش می‌کند. کلمه آلوده‌اش می‌کند. یک چیزی هست که ما- من و تو- می‌دانیم و حتی نمی‌توانیم برای بقیه که سهل است برای خودمان هم توضیحش دهیم. حالا من چرا دارم خواب را می‌نویسم هم نمی‌دانم. چقدر خوب است که من و تو حرف نمی‌زنیم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.