امروز بیست و پنجم جولایه. صبح یازدهم به ملیکا زنگ زدم که من باید برم امروز سن فرانسیسکو. فلج شدم. پاشو بیا بگو من چی بردارم همراه خودم. پاشد وسط روز کاری اش اومد اونجا، قانعم کرد که احتیاج ندارم پنج جفت کفش بردارم چون سه روز دیگه برمیگردم.
امروز بعد از ۲۴ روز واسه اولین بار کامپیوترم رو روشن کردم. یه جفت کفش هم این وسط خریدم البته. پوست پیازی.
یه هفته اش رو رفتیم سفر. سفر جاده‌ای به ایالت اورگان. احساس کردم در پورتلند می‌تونم مادر تنها بشم و با یه سگ و دخترم (بله. دختره) به خوبی و خوشی زندگی کنم. شهر رو خیلی خیلی دوست داشتم. ایالت سبزشون رو هم همینطور.
پنج روز دیگه باید برگردم وسیله‌های خونه سنتاباربارا رو جمع کنم بریزم تو انباری. تا مدتی من خواهم بود و زندگی ام در یکی دوتا چمدون. ماشینم رو هم دادم تعمیر کنن. لگد می‌زد. فعلا گذاشتمش بمونه سکرمنتو. اینجا جای پارک ندارم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.