بایگانی سالانه: 2017

نیل برنن، نویسنده و کمدین، یک استندآپی دارد که در آن از افسردگی ۱۷ ساله‌اش حرف می‌زند. یک جایی می‌گوید، افسردگی یعنی هجوم تمام افکار منفی جهان به مغز شما. یعنی تصور بدترین بدترین‌ها. می‌گوید افسردگی انگار همیشه به تنتان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک سوتفاهمی در تکست‌کاری‌ها و برنامه‌ریزی برای یک برنامه پیش آمده بود. قرار هم بود تا آخر شب نیاید خانه. من عصبانی و غمگین بودم. حالم اینطور بود که اصلا بهتر که شب دیرمیاید. من هم تا آن موقع خوابیده‌ام. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از بسکتبال و این روزها

۱. یکی از پس‌ لرزه‌های انتخابات نوامبر گذشته بریدن از شبکه‌های خبری بود. یک سال و نیم بود که به تحلیل‌های اینها گوش می‌کردیم، عددها را دنبال می‌کردیم. الکتروال کالج‌ها را می‌شمردیم. نت سیلور را مثل کراش دوران نوجوانی دنبال … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از بسکتبال و این روزها بسته هستند

یک از چیزهایی که برنینگ‌من به زندگی من آورد، رقص بود. رقص که البته نه. همان تکان تکان خوردن . اولا که من تا سن سی و یکی دو سالگی پایم را در کلاب (همان چیزی که بهش می‌گویم کلوپ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بعد از هزار سال خواستم بنویسم دیدم وبلاگم روی هواست. ایمیل زدم به مهدی که بیا دخترم مرد. حالا باید درفت کنم. ـــــ ننوشتن یکی از بزرگ‌ترین حسرت‌های زندگی من است و من در زندگی تقریبا حسرت‌های زیادی ندارم. اما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ادراک، قضاوت و بی‌رحمی

همه ما قضاوت می‌کنیم. همه ما یک چیزهایی از زندگی بقیه را می‌بینیم: عکس‌ها، نوشته‌ها، کار، زندگی عاطفی …بعضی‌ از آدمها را از فاصله نزدیک می‌شناسیم بعضی‌ها را از فاصله دور. بعضی‌ها را یک زمانی از نزدیک می‌شناختیم اما حالا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ادراک، قضاوت و بی‌رحمی بسته هستند

فکر می‌کنم اگر تویتر را تعطیل کنم اینجا بیشتر بنویسم. تویتر مسئله اش این است که آدم یک خط می‌نویسد و آن چه را که می‌خواهد می‌گوید و دیگر برنمیگردد سراغش که بیشتر بگوید و بنویسد. شاید اگر نباشد به … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

برای تولد ۳۶ سالگی- هفته قبل بود- از دوستانم خواستم که یک آخر هفته من مسئول هیچی نباشم. نه برنامه ریزی،‌ نه مهمانی، نه غذا و نه حتی سگ‌ها. خودشان آمدند، پختند خوردند، تمییز کردند. برداشتند مرا بردند به یک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نه سر سوزی حس عید دارم نه حتی اندکی دلتنگی برای بوی سنبل. نوروز یک اتفاق طبیعی نیست. یک پدیده اجتماعی است. وقتی دور و بر آدم خبری از عید نباشد، آمدن بهار هیچ فرقی با پاییز و تابستان و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

الکل هیچ وقت دراگ من نبود. یک دوره‌ای-فکر کنم بین ۲۶ تا ۲۸ سالگی- الکل می‌خوردم که خودم را از زمین و زمان بیرون بیاندازم و بهانه‌ای برای خوابیدن/ فراموشی/ شرکت نکردن در جمع داشته باشم. تقریبا در هر جمعی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند