عشا که آمد اینجا ازش پرسید که کجا کار می‌کنی و چکار می‌کنی. توضیح داد. بعد پرسید که خب الان روی چه پروژه‌ای کار می‌کنی. جواب داد. بعد پرسید که خب کار تو دقیقا در این پروژه چیست. بعد جواب داد با یک هیجان خوبی. من گوش می‌دادم به این مکالمه. بعد دقت کردم دیدم خب تا یک جای کارش را می‌دانستم ولی هیچ وقت اینقدر دقیق نپرسیده بودم. بماند که ما دوتا آدم سوال و جواب نیستیم اصلا. اما دوست داشتم که فهمیدم دقیقا چه می‌کند. حالا می‌پرسم هر از چند وقتی. بعد که توضیح می‌دهد من تا یک جایی را می‌فهمم و بقیه اش را نمی‌فهمم. (اما خودم را به فهمیدن می‌زنم.) تجربه خیلی تازه ای برایم است.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.