بایگانی سالانه: 2014

دارم می‌روم چند روزی سفر. یعنی می‌روم بچه حسین را ببینم. تابستان امسال دو سفر داشت،‌ یکی دیدن بچه امیر، حالا هم دیدن بچه حسین. یک دورانی سفر می‌رفتیم عروسی دوستان، حالا می‌رویم مراسم رسمی عمه شدن را به جا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

وبلاگ، خاطرات و خطرات -یا تکرار مکررات

انگار این را من نوشته باشم خط به خط ، اما خرس همیشه بهتر می‌نویسد: وقتی که فکرش را می‌کنم، هنوز دوست دارم وبلاگ بنویسم، اما واقعیت این است که توی دو سال گذشته هی کم و کمتر نوشته‌ام. خیلی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای وبلاگ، خاطرات و خطرات -یا تکرار مکررات بسته هستند

اگه الان برگردم دبیرستان و دانشگاه، بدون هیچ شکی فلسفه فیزیک می‌خوندم با ریاضیات محض. خوب هم می‌خوندم. بدون هیچ شکی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دلم می‌خواهد روزها بنشینم و افسردگی بنویسم. به قول مهدخت، آدم را می‌کند سفره غذا و یواش یواش کارد و چنگالش را می‌کند توی آدم. جایش می‌ماند. من بیشتر از چهار سال است که قرض ضد افسردگی می‌خورم. هر روز. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دوستم پرسید که خب حالا یه سمساری چقدر کار «مدیا» داره که تو شدی «مدیا منجر»ش. می‌گم هر چقدر که من بگم! اینم لینک سمساری ما، صفحه فیس بوکش رو هم برید لایک کنید، من بگم «منجریال» منه!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هیج چیزی فعلا در زندگی ام آنقدر پررنگ نیست که ازشان بنویسم. یعنی لورکا هست و باغچه هست. اما به طور روزمره پر رنگ اند. من می‌توانم تمام روز از لورکا بگویم. از اسفناج ها که دیوانه ام کرده اند … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

حسم را کاش می‌توانستم تشریح کنم. اگر بگویم که منتظر دیدنش نیستم یا دلم نمی‌خواد وقتی که میبینمش خوب به نظر برسم یا اینکه دلم می‌خواهد ببینمش یا هر چیزی از این دسته دروغ گفته‌ام. اما وقتی باهم هستیمهستم هم هیچ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دلم می‌سوزد که دیگر دوست صمیمی‌ام نیست. یعنی دوستم هست اما دیگر با هم حرف نمی‌زنیم. من غر نمی‌زنم از زندگی ام. او هم چیزی نمی‌گوید. دلم می‌خواهد تقصیرها را بندازم گردن او. وقتی ازم حالم را پرسید و گفتم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

​سه  هفته مرخصی گرفتم که با دوستم برویم سفر جاده‌ای. دوستم نتوانست خودش را برساند. لحظه آخر. حالا ماندم که چه کنم. برگردم سر کارم یا اینکه این سه هفته را بمانم خانه ببینم برای زندگی باید چه کنم. می‌دانم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

همه راه داشتم به این فکر میکردم که وقتی رسیدیم بهش بگم که چه حیف که بین ما رمنسی نیست یا هیچ وقت نبوده. بهش بگم که ما میتونیستم معشوق‌های خوبی بشیم و حیف که هیچ وقت نشد و دیگه هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند