دارم می‌روم چند روزی سفر. یعنی می‌روم بچه حسین را ببینم. تابستان امسال دو سفر داشت،‌ یکی دیدن بچه امیر، حالا هم دیدن بچه حسین. یک دورانی سفر می‌رفتیم عروسی دوستان، حالا می‌رویم مراسم رسمی عمه شدن را به جا بیاوریم.
لورکا را گذاشتم پیش ناتالیا. ناتالیا همکارم است و خودش یک سگ دارد و در خانه شان سه سگ دیگر هم هستند. می‌دانم بهترین انتخابم نبود. چند نفر می‌توانستند بیایند این چند روزه پیش لورکا بمانند، اما بعد از آخرین جریان با حمیرا- حالا تعریف می‌کنم- حوصله بحث دوباره نداشتم. می‌خواهم آرام شود آن خانه. قبلش نشستم در مورد «سپریشن انگزایتی» در سگ‌ها خواندم. (بله. می‌دانم. مریضم.) فهمیدم نژاد بچه ما (کاکر اسپنیل) یک نژاد بسیار لوسی است که می‌خواهد همیشه چسبیده به صاحبش باشد و می‌تواند هفته‌ها چیزی نخورد و گریه کند اگر صاحبش نباشد. حالا این‌ها را در راه رفتن به خانه ناتالیا می‌خواندم. نمی‌دانم این «سپریشن انگزایتی» در لورکا بیشتر بود یا در من.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.