بایگانی روزانه: 5 فوریه 2012

پنجم فوریه دو هزار و دوازده

توی مهمونی خیلی موقرطور و مغرور از اینکه ای ول هنوز حافظه‌ات کار می‌کنه، رفتم به پسره می‌گم (با لبخند دیگه) من شما رو یه جایی دیدم. خدایش قصدم مرض و اینا نبود. یه طوری خوشحال بودم از حافظه‌ام. آقای … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پنجم فوریه دو هزار و دوازده بسته هستند