بایگانی سالانه: 2011

سیزده ژانویه دوهزار و یازده

یک ذره که تنها بودم، تصویر بافتم و با تصویر خودساخته ضجه زدم. قبل و بعدش حالم خوب بود. با یک استاد دیگر حرف زدم و یک ذره برایم مشخص‌تر شد می‌خواهم تابستان چه کنم. فکر کردم آیا بلایی که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سیزده ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

دوازدهم زانویه دوهزار و یازده

امروز به این فکر می‌کردم که اگر محققی، منابع‌اش را به عنوان عضو داخلی گروه جمع کند و آن گروه اطلاعاتی بر اساس این فرض به او بدهند، آیا او باید نتایجش را از دید یکی داخلی بنویسد یا شاهد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوازدهم زانویه دوهزار و یازده بسته هستند

یازدهم ژانویه دوهزار و یازده

مهمان می‌گوید تو که حالت خوب است، پس چرا این چهر‌ه‌ای بیرونی که به خودت می‌دهی یک زن عاشق شکست‌خورده بدبخت است که به طناب هیچ مستاصل است. مهمان می‌گوید اینطور خودت را ضعیف نشان می‌دهی و این خوب نیست. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یازدهم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

دهم ژانویه دوهزار و یازده

کتاب این استادم را می‌خوانم که سر آن جریان کذایی نژاد و رنگین‌پوستان، گوشمالی حسابی به من داد. در مورد اخلاق فمنیستی صحبت می‌کند. اینکه چطور با «انگ» فمنیست زدن به کسی، می‌خواهند طرف حرف نزند و خودشان همان عصبانیت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دهم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

نهم ژانویه دوهزار و نه

یک کوهپیمایی درستی کردم امروز. بیشتر صخره‌نوردی بود تا کوه‌نوردی. دستکش نبرده بودم و الان تمام تنم به طور خوبی و دست‌هایم به طور خوب‌تری تاول زده‌اند و زخم اند. مه غلیظی‌بود آن بالا. رابطه‌ام هم با سنگ‌ها خوب بود. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نهم ژانویه دوهزار و نه بسته هستند

هشتم ژانویه دوهزار و یازده

هر بار این مسیر بین سنتابارابارا و لوس آنجلس را در بزرگراه صد ویک رانندگی می‌کنم، فکر می‌کنم همین صد مایل ارزش همه متلک‌های کالیفرنیا نشینی را دارد. آنقدر که این یک تکه به هم رسیدن دریا و اقیانوس و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هشتم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

هفتم ژانویه دوهزار و یازده

پرده‌های اتاق خواب را زده‌ام کنار و این روزها با نور خورشید بیدار می‌شوم. تنبلی همیشگی حمام صبح همچنان برقرار است. از ظهر درس خواندم. بیشتر باید می‌خواندم، اما ساعت هشت تمامش کردم و زدم از کتابخانه بیرون. هشتاد صفحه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفتم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

شهود-۲

از آن لحظه‌های شهود بود. نشسته‌ام روی مبل و کار می‌کنم. خسته‌ شده‌ام. خواستم گوشی تلفن را بردارم که زنگ بزنم صدایش را بشنوم. حال و احوال عصرانه کنم. دستم وسط راه بود که یادم آمد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شهود-۲ بسته هستند

ششم ژانویه دوهزار و یازده

امروز گردگیری کردم. اول رفتم جاروبرقی خریدم. از وقتی آمده‌ام سنتا باربارا، خانه را جارو نکرده‌ بودم. پایم را که گذاشتم توی هوم دیپو دلم گرفت. بعد به خودم گفتم دختر جان، اگر قرار باشد وارد هر فروشگاهی بشوی یادت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ششم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

پنجم ژانویه دوهزار و یازده

نمی‌دانم این سردرد دائم از کجاست. کافئین یا استرس. از صبح کله‌ام داغ بود. رفتم توی استخر و فکر کردم دارم آب استخر را بخار می‌کنم. یک ذره روی آب دراز کشیدم. نفسم برای شنا بریده شده. یک ذره تمرین … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پنجم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند