بایگانی روزانه: 15 دسامبر 2011

داستان از یه شب سرد ماه دسامبر شروع شد. یه دختره بود که حالش خوب نبود. هیچ حالش خوب نبود. یه ایوون سرد سیاه بود و دختره ایستاده بود اونجا و هی علف می‌کشید که یادش بره چقدر تنها شده … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

پانزدهم دسامبر دو هزار و یازده

واقعیت اینه که هیچ جای امنی در دنیای خارج از تنهایی آدم وجود نداره. تا وقتی آدم خودشه و چهاردیوار خودش، می‌تونه همه جور فانتزی امنیت و عشق و آرامش رو ببافه، اما به محض اینکه از در خونه و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پانزدهم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند