بایگانی روزانه: 27 ژانویه 2011

بیست و هفتم ژانویه دوهزار و یازده

یخ بودم. به عادت همیشگی بغلم که کرد و گفت چطوری عشقم؟ «عشقم»؟ لبخند زدم و گفتم خوبم. گفت دلم برات تنگ شده بود. باز لبخند زدم. می دانست و عطر نزده بود. انگار خودش که کنارم بود مهم نبود. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و هفتم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و شش ژانویه دوهزار و یازده

رفتم ابزار خریدم. پیچ گوشتی دو سو و چهارسو و چکش و انبردست و متر. یک کیف هم خریدم که اینها را بگذارم تویش. دیشب مهمان را فرستادم برود از خانه همسایه انبردست بگیرد. قبل‌ترش هم رفته بود تخم مرغ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و شش ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند