بایگانی سالانه: 2010

می‌دانم بدجنسی کردم. می‌دانم نمی‌دانست چطور باید بیاید جلو و بگوید. می‌دیدم که می‌خواهد. می‌دیدم که بلد نیست. می‌دیدم که تمام وجودش استرس شده. تلاشش را هم کرد. من زدم به کوچه بغلی. یعنی که اشتباه کردی. بعد باورش شد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Color Does Matter

در مراسم قسم تابعیت آمریکا، همان وقت که آدم دست‌هایش را بالا می‌برد و پشت سر قاضی عالی‌مقام یک چیزهایی را تکرار می‌کند، آن وسط‌ها، یک جا هم باید بگوید که قسم می‌خورم اگر روزی لازم شد برای دفاع از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Color Does Matter بسته هستند

پایین- سه

در خانه تازه تلوزیون ندارم، اما در عوض اتاق مهمان دارم که برایم بسیار لوکس و تازه است. این‌همه سال زندگی در یک‌خوابه‌ها و استدیوهای دانشجویی اجازه این بلندپروازی‌ها را نمی‌داد. حالا با ذوق به مهمان‌ها می‌گویم که اتاق اول … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پایین- سه بسته هستند

یک روز آدم باید یاد بگیرد که خودش بشود آدم رفتن. سخت است. آدم‌ها سیاه و سفید نیستند، خاکستری‌اند. بد مطلق نیستند که اگر بودند رفتن خیلی آسان بود. باید دید در این نیمه خاکستری، کدام رنگ را تو بیشتر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

می‌گوید در حرف‌هایش، در کارهایش، در نگاهش عشق نمی‌بینم. می‌گوید آن چیزی که من «امر» می‌بینم، عاشقانه آرامی است از ذوقش برای کاری که دوست دارد من بکنم، یا باهم بکنیم. گیجم. من همیشه رهاتر از همه این حرف‌ها بودم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بزن

می گفت که تو در چنگ منی من ساختمت چونت نزنم من چنگ توام زخمه بزنی زخمه نزنی من تن تننم

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بزن بسته هستند

پایین- دو

دارم بررسی می‌کنم از راه‌های سفر بین سنتا باربارا و دیویس کدوم مناسب‌تره. اگه خودم برونم برم، شش هفت ساعتی تو راه خواهم بود و من راننده شب نیستم. حداقل با این وضعی که الان چشمام داره نیستم. در بهترین … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پایین- دو بسته هستند

ناخواسته حرفی زد که ناراحتم کرد. توضیحش را قبول کردم و می‌دانم حسش موقع جواب دادن، همان حس من موقع نوشتن نبود. اما دیگر دستم هم به نوشتن جملاتی از آن مدل نخواهد رفت. یک جوری می‌رود در ناخودآگاه آدم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

گفته بود رابطه رو تمومش نمی‌کنن. خودش تموم می‌شه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

امروز کوچیکم. خیلی کوچیکم. اونقدر که با یه خواب، به سبکی همون خواب، تا هزار سال قبل رفتم و اونجا گیر کردم به ساقه‌های سبز برنج و بر هم نگشتم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند