پایین- سه

در خانه تازه تلوزیون ندارم، اما در عوض اتاق مهمان دارم که برایم بسیار لوکس و تازه است. این‌همه سال زندگی در یک‌خوابه‌ها و استدیوهای دانشجویی اجازه این بلندپروازی‌ها را نمی‌داد. حالا با ذوق به مهمان‌ها می‌گویم که اتاق اول مال شماست. بعد اگر شب بمانند،‌ بهشان ملحفه و روبالشی نو می‌دهم و برایشان حوله هم خریده‌ام. برای منِ رفیق‌باز، بهانه تازه‌ای است برای مهمانی‌دادن.
حیاط هم دارم. یک حیاط که جای گل‌کاری و سبزی‌کاری دارد. یک دیواری هم کنار حیاط است که فکر کردم باید تاک بکارم پایش و انگور عسکری برداشت کنم. هنوز نگشتم ببینم گل‌های مناسب این آب و هوا کدامند و آیا آرزوی دیرینه «شمعدانی قرمز دور همه باغچه» می‌تواند محقق شود یا نه. شب‌ها و اول صبح مه از دریا می‌آید توی حیاط. حیاط هم سبز و بوی دریا هم می‌‌دهد. خود شمال است.
سیگار دیگر نمی‌کشم. یعنی نمی‌توانم بکشم. فکر می‌کند به مرض ارثی خانوادگی دچار شدم: آسم. پدرم هم همسن و سال الان من بود که بیماری‌اش شروع شد. حالا یک پک سیگار زدن، یعنی همه شب سرفه کردن و نخوابیدن. البته تجویز سرخود است و هنوز دکتر نرفته‌ام. اینهم منتظرم که بعد از یک‌سال بیمه‌دار شوم به مدد دانشگاه و بتوانم بروم. سبب خیر لابد همین آسم است!
فردا هم می‌روم رئیس دانشکده را ببینم. امیدوارم نپرسد که تابستان خود را چگونه گذراندید یا حداقل انتظار مقاله و مطالعه نداشته باشد! رسما هیچ‌کار مرتبط با درس و رشته‌ام انجام نشد. هم می‌دانم دلم می‌خواهد این درس بخوانم، هم فکر پنج، شش، هفت، هشت، …سال دیگر خواندن تئوری‌ها و کتاب‌هایی که اصلا نمی‌دانم به درد کاری که من می‌خواهم بکنم می‌خورند یا نه، یک مقدار ترسناک است. جواب سوال اینکه خوب چرا چیزهایی را که به درد خودت می‌خورند نمی‌نویسی این است که اغلبشان نوشته نشده‌اند.
پس‌فردا هم دوباره چشم‌هایم را قرار است عمل کنم. دیشب خواب دیدم که لیزر از توی چشمم رفته به عصب دست راستم زده و دستم فلج شده و حالا یک دست مصنوعی دارم. درد هم می‌کرد توی خواب. حالا نمی‌دانم اگر این دفعه دوم هم عملش خوب نباشد، چه کار باید کرد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.