بایگانی روزانه: 5 آوریل 2010

رستوران میکده

حالم آنقدر خوب بود که بلند بلند«ای خاطره‌ات پونز» می‌خواندم و به تخمم هم نبود که «واقعا» بد می‌خوانم. بعد رفتم بیرون و این آقای پسرعمه تپلی نگ برایم فندک گرفت و گفت ای که حال تو چقدر خریدنی است. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای رستوران میکده بسته هستند

یادداشت‌های پراکنده در سفر-۸

اوج داستان «عشق در زمان وبا» همان صحنه بازار بود. همان‌جا که دختر پس‌ از آن سفر تبعیدگونه مشقت بار و تحمل آنهمه عاشقی، پدر را شکست می‌دهد و برمی‌گردد و آنجا در بازار می‌فهمد که مرد تمام شده. این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای یادداشت‌های پراکنده در سفر-۸ بسته هستند