رستوران میکده

حالم آنقدر خوب بود که بلند بلند«ای خاطره‌ات پونز» می‌خواندم و به تخمم هم نبود که «واقعا» بد می‌خوانم. بعد رفتم بیرون و این آقای پسرعمه تپلی نگ برایم فندک گرفت و گفت ای که حال تو چقدر خریدنی است. یک حالی داد این حرفش در وسط آن سرما و مستی. یک حالی داد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.