بایگانی ماهیانه: آوریل 2009

هر روز از روی همین پل رد می‌شوم. یک‌بار رفت و یک‌بار برگشت. هیچ وقت به ارتفاعش توجه نکرده بودم. هیچ وقت به شیبش نگاه نکرده بودم.هیچ وقت هیچ حس خاصی نسبت به این پل نداشتم. از ابتدا تا انتهایش- … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

درست است که باران بهاری بی‌خبر می‌آید، اما آن بوی خاکی که یک ساعت بعدش مستت می‌کند می‌ارزد به همه غافلگیری‌ات.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نمی‌دونم شما هم تجربه این دوست‌پسر/ دوست‌دختر/ همسر ها رو داشتید که وقتی صحبت از قوا و احتیاجات جنسی‌ می‌شد عقیده داشتند که :« ولی مال من یه چیز‌دیگه است» یا نه. اما این قانون جدید خانواده برای شیعیان افغانستان- … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یه اصلیه* که می‌گه حتی به چشم‌های خودت هم اعتماد نکن، اما اگه می‌خوای زندگی کنی ببندشون. * از خودم در آوردم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دردت که می‌آید و می‌پیچد و نابود می‌کند یک جور بدی خوب است. بد است چون در هر حال درد است، خوب است چون درد توست. درد که می‌کشم انگار یادم می‌آید این‌همه تلاش برای بی‌حس بودن، خنثی بودن، سر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دانشجو

چراغ روشن تو قرمز هم که باشد از همه سیب های باغ عدن وسوسه برانگیزتر است اما من سر کلاسم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دانشجو بسته هستند