بایگانی سالانه: 2008

سکوت بعد از سلام از شرم بی‌کلمه‌ ماندن است، بدرقه با نگاه هم که شده معمول‌مان. امید است دیگر، نباشد به چه زنده بماند آدمی؟ دیوانه شدم میرزا جان. دیوانه تر!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

تکه‌های خاطرات به ذهنم یورش می‌آورند. بی‌دلیل. بی‌ربط. مثل همان چند شب قبل که یاد آن راه رفتن دیوانه وار شش ساعته در یک اتاق دو در سه کرده بودم. امروز یاد آن روزی افتادم که آیدا از کلاس زبان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

شکلات

یکی گفت که این آهنگ توست چون اسمش شکلات است اما مزه زهر می‌دهد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شکلات بسته هستند

بلوط در وردپرس

بی‌خوابی دیشب یک نتیجه خوب داشت. با کمک صادق عزیز بلوط را در وردپرس راه انداختیم. ( یعنی خود بینوا صادق همه کارها را کرد) این برای کسانی که بلوط بدون فیلتر را می‌خواستند ببیند. ممنونم صادق جان http://baloot.wordpress.com/

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بلوط در وردپرس بسته هستند

ای آی‌تی کاران محترم!

من قصد دارم یه نسخه از نوشته‌های این وبلاگ رو روی وردپرس نگه داشته باشم هم برای فیلتر هم برای نسخه پشتیبان اینجا. ولی باید راهی باشه که همه آرشیو باهم منتقل بشه. مگه نه؟ هل من ناصرا ینصرنی؟ balootak@gmail.com

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ای آی‌تی کاران محترم! بسته هستند

یکشنبه‌ها با برگ و رنگ

اینو امروز تو محوطه جلوی خونه گرفتم. این از همونها نبود که بچه بودیم فوت می‌کردیم پراش برامون سلام برسونه به یکی؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکشنبه‌ها با برگ و رنگ بسته هستند

جوجه اردک زشت

یاد آن شبی افتادم که در اتاق ژاله از ده شب تا چهار صبح فقط راه رفتم و فردایش پایم تاول زده بود. الان هرچه فکر می‌کنم یادم نمی‌آید جریان چه بوده که من آنقدر عصبی بودم. شاید اگر هنوز … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای جوجه اردک زشت بسته هستند

هذیان- وقتی بین شنبه و یک‌شنبه

ببین بلوط جان. ننال وقتی جرات نالیدن نداری. چرت و پرت نگو وقتی شهامت حتی با خودت تکرار کردنش را نداری. تو مرضی گرفتی که حتی از گفتن اسمش می‌ترسی. آنوقت دنبال علاج اینجا می‌گردی؟ خودت را مسخره کردی یا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هذیان- وقتی بین شنبه و یک‌شنبه بسته هستند

وحشت

فکرشو بکن. بعد از یه مدت همه گوشه‌ و کناراشو می‌شناسی. حتی می‌دونی خال‌هاش کجاست. تازه این که چیزی نیست. می‌دونی در خونه رو چطور باز می‌‌کنه. چطور میاد تو. غذا چی‌ می‌پزه. چی می‌خوره. پاش رو الان می‌انداره روی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای وحشت بسته هستند

Let me be clear!

آهای ملت، ما چند روز پیش یک حس عجیب غریبی داشتیم سر صبحی که خودم می‌دونم چی بود و یه آدمی که یه ور دیگه خط داشت با من حرف می‌زد، من برای اینکه حسم را برای او بنویسم این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Let me be clear! بسته هستند