بایگانی سالانه: 2007

این داستانی است که گفته بودم حکایت روشنفکران ماست: On Life: Couple of years ago, no, it was exactly 7 years ago, I was in one of Abbas Abdi’s speeches in one of the Teacher’s colleges in Tehran: he, who … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

تازگی ها دقت می کنم در رفتار آدمهایی که سالهاست اینجایند. ایران را قبل از انقلاب یا همان سالهای اول بعد از انقلاب ترک کرده اند. همه هم لزوما سلطنت طلب یا طرفدار این اپوزیون های عجیب و غریب نیستند. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ژانر بلاگی-۱

من امروز خیلی حالم بده…کلی نوشته بودم اما همه اش رو پاک کردم… لطفا نپرسید چرا…راستش این وبلاگ رو برای دل خودم نگه می دارم. فقط و فقط واسه خودم…هیچ لزومی نمی بینم بیام اینجا و از خنده هام و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ژانر بلاگی-۱ بسته هستند

رومیزی

زن ادامه می دهد: “بعد هم که گوسفند را سر بریدند ما زنها جمع اش کردیم. همه گفتند عجب کله پاچه ای شده بود. همه عروسی را آبگوشت دادیم”. به رومیزی سفید نگاه می کنم. قلاب بافی است. یاد طرح … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای رومیزی بسته هستند

تجربه

عمویم گفت: ” نصیحتش کن. بچه است. خریت می کند فردا درش میماند. من هم دلم می خواهد بگویم به درک. اما پسرم است. پاره تنم است. نمی توانم ببینم با سر به چاه می رود. این تجربه ها را … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای تجربه بسته هستند

معتقد

دوست پسرش از عراق برگشته بود. من را هم برای مشروب و مزه ای دعوت کردند. شامم را خودم بردم. از پسر پرسیدم عراق چطور بود. گفت برای زندگی بعدیش خوب است. وقتی دید نفهمیدم, اضافه کرد” آخر خدا هیچکس … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای معتقد بسته هستند

می گوید حتما برایت اینجا بهتر است چون موهایت را هر مدل که بخواهی نگه می داری. حوصله حرف زدن ندارم. می گویم نه. آنجا هم همین بود. ادامه می دهد. دلم نمی خواهد. حوصله دفاع ندارم. می گویم من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

راز آن شنبه شب

یعنی اگر ذره ای از این جریان ساخته تخلیات و بافته ذهن خلاق بنده باشد! دیروز چهارمین دوره مسابقه دوی سالانه اینجا بود. جمعه شب که از کلاس برمی گشتم رفتم دنبال دختر عموی نوجوان وحید که بیاید شب خانه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای راز آن شنبه شب بسته هستند

قسمت دوم و پایانی بگذارید یک مثال خیلی خیلی روزمره بزنم. فرض کنید پناهنده بی پناه و بی زبانی به دنبال کار است. بعد برنامه ای وجود دارد که می آید نصف حقوق دوره آموزش را (‌مثلا تا سه ماه) … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

قسمت اول اعتمادم به این سازمان های غیر دولتی روز به روز کمتر می شود. هر چه سازمانی کهنه تر شود و ثروتمندتر و گسترده تر از هدف اصلی اش هم دور تر می شود و غرق این کاغذ بازی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند