بایگانی سالانه: 2007

امروز

با لاله گوشت بازی می کنم. دست تو روی گونه های من است. چشمانم را می بندم و فکر می کنم پرزهای پره های گوشت را هم می شناسم. چشمانم را که باز می کنم نگاهم به پل دستانم روی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای امروز بسته هستند

هوسانه عصر یکشنبه

حاصلش دو گلدان گل سیب سفید و قرمز در بالکنی کوچکمان بود.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هوسانه عصر یکشنبه بسته هستند

فاصله

ما یک ربع با هم بودیم و ده دقیقه اش را ساکت بودیم. شاید برای همین بود که اینبار دیگر نخواستیم تنها باشیم. باورت می شود من و تو ده دقیقه کنار هم بودیم و ساکت ? ما باهم بزرگ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای فاصله بسته هستند

شهود

به سلامتی من دیشب فهمیدم که مایکل داگلاس پسر کرک داگلاس است. خیلی دیر بود؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شهود بسته هستند

مایکل مور در رادیوی ملی

این برنامه مایکل مور درN.P. R را- که دیروز پخش شد- در مورد فیلم جدیدش از دست ندهید. از مایکل مور انتقاد می شود که تنها یک طرف داستان را نگاه می کند و بی طرف نیست. او هم در … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای مایکل مور در رادیوی ملی بسته هستند

قصه های من و یحیی

یعنی یاد گرفتن اینPush وPull اینقدر سخت است؟ امشب که برای بار چندین هزارم به جای صندوق عقب در باک بنزین را باز کردم تصمیم گرفتم یک تکه کاغذ بگیرم و رویش فارسی بنویسم بکشید و فشار دهید. بعد هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای قصه های من و یحیی بسته هستند

یعنی فرض کن این ها کارشان این است. مهندس اند. بعید که نیست ازشان. از این راه نان می خورند. اصلا عشقشان این است. رفته اند درس خوانده اند که این ها را بسازند. یا اصلا مرض دارند. یا اصلا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ادعا

توضیح: این مطلب را فکر کنم ده روز قبل اینجا نوشته بودم. تیر خدا همان شب که ما این پست را هوا کردیم, به ما زد و یک بلایی سر این وبلاگ آمد و یک شبانه روزی به آن دنیا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ادعا بسته هستند

دیوانه

وقت هایی هست- مثل همین امروز- که با خودت فکر می کنی یعنی از این بدتر هم ممکن است؟ چه کنم اگر بخواهم غر نزنم ولی از تمام هیکلم چیزی جز غر نمانده باشد؟ خسته ام و نمی دانم کی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دیوانه بسته هستند

روزمره

اول: از دست این مادرها! وقت ناهار است و چند نفر از همکارها هم در آشپزخانه با من نشسته اند. از هر دری صحبت می شود . نمی دانم حرف از کجاست که یکیشان می گوید.: ” دختر من بیست … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای روزمره بسته هستند