من از تو می‌مردم

من از تو می‌مردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من می‌رفتی
تو در من می‌خواندی
وقتی که من خیابانها را
بی هیچ مقصدی می‌پیمودم
تو با من می‌رفتی
تو در من می‌خواندی
تو از میان نارون ها ، گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت می‌کردی
وقتی که شب مکرر می‌شد
وقتی که شب تمام نمی‌شد
تو از میان نارون ها ، گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت می‌کردی
…..
فروغ فرخزاد
پی‌‌نوشت:
برای این روزهای خیس

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.