مطالعه پدیده‌ای به اسم «مذهب» روز به روز برای من جالب‌تر می‌شود. از تصمیمی که سال قبل گرفتم و منجر به دورشته شدن دوران لیسانس من شد و تا مدتی فکر می‌کردم شاید تصمیم عجولانه‌ای باشه، الان اصلا پشیمان نیستم. مطالعات مذهبی در کنار جامعه شناسی. البته این مطالعات مذهبی کمی با آنچه که ما الهیات می‌خوانیم اندکی فرق دارد. حداقل من هنوز آنقدر الهیات خوان نشده ام. بخش اصلی علاقه من بررسی اثر مذهب بر روی زنان است، اما فعلا اول اول راهم و تازه در ریشه‌های مذاهب بدوی و اسطوره‌ها سیر می‌کنم.
زندگی در جامعه مذهبی ایران خیلی از ما را لامذهب کرد. بابت این باید از جمهوری اسلامی تشکر کنم. نمی‌دانم اگر اینجا بزرگ می‌شدم این نگاه الانم را داشتم یا نه. از طرفی این قصه‌های پیامبران که از بچگی از در و دیوار بر سرو رویمان می‌ریخت الان کلی کمک است به فهم چیزهای دیگر. به فهم ابعاد دیگر آن قصه‌ها که آن دوره نمی‌شنیدیم.
این تغیر قصه‌ها جالب است. تغییر خدایان یونانی و رومی و الهه‌ّهایشان به قدیسان و بعد معجزه‌گران مذهبی. تغییر نقش زنان و کارکردشان از دوران اسطورگی به فرودستی در مذهب. بعد شنیدن بخش دیگر قصه‌های اسلام هم برایم جالب است. مثلا بخشی را که در ایران هیچ وقت نمی‌شنیدیم. مثلا سفرهای قبل از چهل سالگی محمد،‌ یا فلسفه‌های اهل سنت.
این لامذهب بودن بیشتز از هرچیز دیگری کمک می‌کند که آدم دنبال کشف تازه‌ها باشد. یعنی برود و ببیند این‌همه سال که سرکار مانده بود،‌ برای چه بود. از طرفی رفتار مذهبیون هم در کلاسهای این رشته برایم جالب است. رفتار مسلمانان کشورهای دیگر،‌ پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها. خیلی‌ از اساتید راحت و بی‌پروا حرف‌هایشان را می‌زنند و کاری هم به عقیده هیچکس ندارد،‌اما کم نیستند افرادی که به شدت ملاحظه کارند و تمام حرف‌هایشان را در لفافه می‌زنند و کار من دانشجو را سخت می‌‌کنند. کاملا معذب بودن بغل‌دستی‌ مثل یهودی‌ام را وقتی حرف از ریشه‌های تاریخی یهودیت در فلاسفه یونان می‌شود را می‌بینم. ریشه‌هایی که به باور او از آسمان آمده نه از آتن.
جامعه‌شناسی مذهب هم بحث جالبی‌است. نمی‌دانم درایران این رشته را داریم اصلا یا نه. اما در ایران باید موضوع معرکه‌آی برای بحث باشد،‌ با توجه به همه تغییراتی که در مذهب جامعه و جامعه مذهبی ایران در سی سال گذشته رخ داد. مثلا دید آیا این تغییرات با تئوری‌های پست کلنیال جور در میاید یا نه. یعنی آیا این تغییرات هم بخشی از همان پروسه جدا شدن از دوران کلنیالیسم بوده یا اصلا مذهب مثلا در دوران مشروطه بخشی از جریان کلنیالیزم بوده. البته احتمالا باید محدودیت های تحقیق و تفحص در مورد این جریان را هم در ایران در‌نظرگرفت.
وقتی الان متون مذهبی یا رفتار مذهبیون را می‌خوانم مانند چند سال قبل نمی‌گویم دیوانه‌ها! یک مقدار هم فکر می‌کنم که چرا این‌ها اصلا بوجود آمدند و چرا هنوز ادامه دارند. اعطا کردن لقب دیوانه و بعد هم رها کردن بحث دم دست ترین کار ممکن است،‌ اما ارضایی را به دنبال ندارد.
این‌ روزها با اناجیل اربعه سر و کله می‌زنم. دنیایی داشتند برای خودشان!

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.