یک دوره‌ای غصه می‌خوردم اگر خانه تمییز نبود. اگر ظرف‌ها دو روز توی ظرفشویی می‌ماند. اگر مویی کف حمام می‌دیدم. یک دوره‌ای غصه می‌خوردم اگر وقت غذا پختن نداشتم. اگر چیزی در یخچال نبود. اگر غذایی که می‌پختم بد مزه می‌شد. یک دوره‌ای همیشه در خانه شمع نو داشتم. همیشه تخت‌خواب مرتب بود. لوازم آرایش روی میز ولو نبود. یک دوره‌آی لیست خرید همیشه روی در یخچال چشمک می‌زد.
سخت بود که بی‌خیال شوم. سخت بود که بگویم وقتی چیزی در خانه نداریم،‌ چیزی نمی‌خوریم. یک دوره‌ای سخت بود بگویم به درک. الان نمی‌خواهم بشورم. نمی‌خواهم تمییز کنم. سخت بود دیدن موهای انبار شده کف حمام. سخت بود وارد شدن به خانه اغلب نامرتب.
مدت‌هاست- شاید نزدیک به دوسال- که خیال هردویمان راحت است. اگر حوصله داشته باشیم میشوریم و تمیز می‌کنیم و می‌پزیم. اگر نه که به درک. کسی دوست نداشت نیاید. نه اینکه از تمیزی بدم بیاید اما دیگر حوصله فکر کردن به آن را هم ندارم. هیچ‌کدام نداریم. اگر چیزی یادمان آمد می‌خریم، اگر نه که باشد برای دفعه بعد. اگر دلمان خواست خانه را تمییز کنیم، یکی‌مان کف حمام و آشپزخانه را می‌شوید، یکی دیگر جارو می‌کشد. در زندگی کارهای بهتری از شستن و رفتن و گردگیری وجود دارد. نمی‌دانم چرا مادرم این را هرگز نفهمید. چرا فهمیدنش برای خودم یک سال طول کشید. من همچنان از بوی پیاز داغ متنفرم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.