مامانته؟ آخی!!

ما از طریق چهار‌دیواری این قجری نازنین (‌زند به قجری بگه نازنین یعنی یک سونامی تاریخی) به یک جایی رسیدیم که همه‌اش را یکجا خوردیم!
من حالا از وقتی آینجا را خواندم هی به این فکر می‌کنم اگر من قرار باشد این شاسکولی‌های پدر و مادر و خواهر و برادر را بنویسم باید چهار‌تا وبلاگ مجزا بزنم به این اسامی:
مامانته؟؟ آخی
باباته؟؟ آخی
برادرته؟؟ آخی
خواهرته؟؟ آخی
کلا این خانواده ما آخر سوژه‌اند برای وبلاگ نویسی. باید یک ایمیل به خانم رایس بزنم بگم بودجه این صدای آمریکا رو بیشتر کنن که من کار و درس رو بذارم کنار بشینم تمام وقت وبلاگ بنویسم از این آخی!!‌های دور و برم.
حالا تا پول نرسیده این را هم تعریف کنم:
یک عدد زوج نازنین که در ظاهر خیلی با شخصیت و اتیکت به نظر می‌رسیدند چند روزی مهمان ما بودند. خانم والده هم برای به رخ کشیدن قدرت آشپزی و البته احتمالا برای اینکه یه جوری به این زوج به ظاهر متشخص نشون بدن که این دختره – یعنی من- هیچی‌اش به ایشون نرفته این حضرات رو دعوت کردند برای شام.
ما رفتیم و شام رو هم خوردیم و بعد همه همچنان پشت میز شام نشسته بودند. آقای زوج متشخص برای اینکه یخ مجلس بشکنه گفتند بیاید جک تعریف کنیم. هرکس بی‌مزه ترین جک رو تعریف کرد برنده. ما چه می‌دونستیم قراره جریان به کجا ختم بشه گفتیم باشه. از جک های کیهان بچه‌ها و گل آقا و صبح‌جمعه با شما شروع شد و یواش یواش تب مجلس بالا رفت. بعد همینطور هی تب مجلس بالاتر می‌رفت. آقای زوج متشخص هم اصلا انگار متوجه نبود که دیکه یخ ‌ها آب که خوبه به مرحله تبخیر رسیده کوتاه نمی‌اومد.
سرتون رو درد ندم. این باباته؟؟آخی که انگار همه سال‌های زندگی‌اش منتطر حضور این زوج متشخص تو‌ خونش بود یواش یواش رشته کلام رو به دست گرفت و کار به جایی رسید که من حاضر بودم برم توی خاک گلدون کرم منو بخوره!
تازه این هم بس نبود. مامانه (‌مامانته؟؟آخی)‌ از اون طرف میز هی می گفت اونو بگو . اونو بگو!!
خدا رو شکر که این رفقای ما فقط تو ظاهر متشخص بودند!
پی‌نوشت: ما مخلص آبجی کوچیکه هم هستیم‌ها! (‌خواهرته؟؟ آخی!)

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.