ما سه نفر بودیم.( قسمت نهم و آخر)

دیگر چیز زیادی نمی‌‌دانم. سالها بود می‌خواستم این‌ها را تعریف کنم. البته این‌ها فقط سرخط‌های فصل ها بودند. خیلی چیزها را فراموش کرده ام. اسم آدم‌ها هنوز یادم است اما اسم مکان‌ها را فراموش کرده‌ام. جزئیات خیلی چیزها را به خاطر نمی‌آورم. اما همیشه و همیشه دلم برای آن رفاقت نه ساله سوخت. برای مدتی طولانی به این باور رسیده بودم که زن‌‌ها نمی‌توانند دوستان خوبی برای هم باشند. آخرش پای یک مرد وسط میاید و رفاقتشان را می‌فروشند. تا سال‌‌ها نمی‌توانستم هضم کنم که اگر آ با دوست پسرش که از قضا فامیل دور ما هم بود بهم زده چرا دیگر با من نمی‌خواهد دوست باشد. حالا دیگر مثل آن موقع فکر نمی‌کنم. هر چند شاید به طور ناخودآگاه بعد از آن همه دوستان خیلی صمیمی ام پسر شده اند.
من تا سال‌ّ‌ها خواب آ را می‌دیدم. هنوز هم گاهی به سراغم می‌آید. همین هفته گذشته. وسط این داستان نویسی. دیدم که رفته ‌ام خانه شان. رنوی زرد هنوز جلوی ورودی آ‍پارتمانشان پارک بود.
به من گفت که دارد دکترای حقوق می‌گیرد. خواهرش هم رفته انگلیس.
خیلی از آدم‌ها را از قلم انداخته ام. در همان سه سال راهنمایی. دختری بود به اسم سپیده. حالا منا شاید یادش بیاید. دوستی من و او هم مدل عجیبی بود. یادم است آن موقع ها فکر می‌کردم رفاقتم با او مردانه است! از رابطه‌های دیگر خودم هم چیزی ننوشتم. وگرنه در همان سال دوم و سوم دبیرستان ضربه‌های عجیبی خوردم که هنوز گاهی پس لرزه ّهایش رهایم نمی کند.
از همه آدم‌های این داستان فقط می‌دانم که سین امریکاست و برادر بزرگ ت با دختری در کانادا ازدواج کردو به کانادا آمد. حتی نمی‌دانم آ و ت و بقیه آدم‌های داستان کجایند و چه ‌می‌کنند. نمی‌دانم آ بالاخره پزشکی تهران قبول شد یا نه. نمی‌دانم چه بر سر سمانه آمد که ته دلم تمام آن‌سال‌ها دوستش نداشتم.
نمی‌دانم چرا تمام امشب نشستم و این داستان‌ها را نوشتم. چرا اسم‌ها را تغییر ندادم اما راضی هم نشدم اسم آ و ت را بگویم. شاید به خاطر اینکه اگر روزی خودشان اینجا را پیدا کردند بدانند من از چه حرف می زنم. شاید بدانند که دلم همیشه برای آن رفاقت سوخت. برای رفاقتی که من هنوز بعد از این‌همه سال فکر می‌کنم به خاطر یک مرد بهم خورد.
امیدوارم آ شعرهایش را جایی چاپ کرده باشد. شاید هنوز هم تخلصش خورشید باشد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.