در قطار نشسته ایم که برگردیم خانه. مست نیستم اما از خستگی قدرت سرپا ایستادن ندارم. کف قطار وسط آنهمه جمعیت می نشینم. جماعت مست بعد از دیوانگی ساعت دوازده به خانه ها و خوابگاه هایشان برمی گردند. یک گروه دانشجو درست وسط کوپه ما آویزان میله ها شده اند و آواز می خوانند. یکی هندی می خواند و یکی مراکشی. آن وسط یکی داد می زندSing a fucking English song و دختر مراکشی خوان جواب می دهدThere is no fucking good English song یکی به دو میله آویزان شده و تاب می خورد. دو دختر یکی سیاه یکی سفید با سینه های هم بازی می کنند و از هم لب می گیرند. این دیوانگی های بعد از مستی قشنگ است. وقتی به کسی هم کاری نداری و بی هوا هرچه دلت می خواهد. مثل آن دختر بلوندی که داد می زند Fuck Europian. من نه خوابم نه بیدار.
می دانید. این ها جوانی است که ما نکردیم. اولین بار که کسی گفت دانشگاه دوره لیسانس برای مست شدن و علف کشیدن است یک لبخند و نگاه عاقل اندر سفیه تحویلش دادم. بلد نبودم. هنوز هم بلد نیستم که وقت مستی و خوشی خوش بگذرانم. بگذارم غم فردا را فردا بخورم. انگار در آن واحد باید نگران همه آینده بود. خوب گاهی هم آدم اصلا نباید فکر کند و فقط باید بخورد و بخندد. گور بابای قبض برق صد و هفت دلاری. انگار باید همیشه نگران بود که وای اگر دو نفر آن هم دو زن در مترو از هم لب بگیرند حالا تمام پایه های زندگی ما متزلزل می شود و ای بابا بروید در خانه تان از این کار ها بکنید. این جماعت اینجا به شدت مذهبی است. ما هم که ریشه های طالبانی ما این وقت ها معلوم می شود. چقدر دلم می خواست من هم وسط آن جماعت بلند می شدم و یک آهنگ فارسی می خواندم و بعد هم یکی داد می زد Fuck Persiansو من هم می خندیدم. دلم می خواست. اما جدای اینکه نای بلند شدن نداشتم هنوز هم نمی توانم این بند های دور خودم را بردارم که بروم داد بزنم و برای خودم خوش باشم و در یک مکان عمومی بین خارجی ها بلند بلند حرف بزنم و شعر بخوانم و خودم به لهجه خودم بخندم.
البته خیلی بهتر شده است. بهتر شده ام. حالا دیگر به دیگران خورده الکی نمی گیرم. اوایل لب و لوچه ام را ور می چیدم. بعد به این نتیجه رسیدم که زندگی خودشان است به من چه. حالا دارم لذت می برم با خوشی شان و می خندم به گفتن های مستی شان. اما دلم میخواهد خودم هم جراتشان را داشتم. جراتی که هنوز در مستی هم به سراغم نمی آید . که بتوانم این بند ها را بشکنم.
این زندگی طالبانی و همه را یا شکل خود کردن یا طرد کردن مختص بزرگترهای ما نیست. کم نیستند جوانهای هم سن و سال خود ما که عشق ورزیدن و خوش بودن در جمع را عیب می دانند. من اینها را مقصر نمی دانم. مقصر سیستمی است که از بچگی به ما امر به معروف و نهی از منکر را غیر مستقیم یاد داد. همه را همرنگ کردن یاد داد. از بد از خوب را یاد داد. هرکه شکل ما است خوب است. هرکه نیست بد است.
جوانی از آن وسط داد می زد Lets sing a song. Black, blonde, Asian, sing a song و بعد که پیاده شدند بطری هایشان را بلند کردند و داد زدند Happy fucking new year.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.