گاهی هم خوب است یادمان بماند که هیج جیز مطلق نیست. نه بدی آنجا مطلق بود و نه خوبی اینجا و نه برعکسش. چرا باید بحث های بی انتهای محل زندگی اینطور آخر یک مهمانی را خراب کند که بقیه مهمان ها هم راهشان را بکشند و بروند خانه شان ؟
این بحث های تمام نشدنی سال های اول – به خصوص – است. کاری اش هم ظاهرا نمی شود کرد. هر چقدر آدم خودش را تمرین بدهد که مقایسه نکند و موفق هم بشود گاهی در جمعی قرار می گیرد که هنوز اطرافیان خودشان با مسله مهاجرتشان کنار نیامده اند و تا بی نهایت بحث می کنند که طرف عاشق یا متنفرشان را مغلوب کنند بدون توجه به عدم علاقه بقیه و نتیجه اش هم پشت دست داغ کردن می شود.
یعنی اینقدر سخت است که قبول کنیم یک چیزهایی آنجا بهتر بود و یک چیزهایی در کشور جدید؟ مگر همه چیز باید سفید یا سیاه باشد.
پی نوشت: استویی خداست
پی نوشت دو: علامت سوال این کامپیوتر تا اطلاع ثانوی که من ازش سر درنیاورم خر است..

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.