آفت

گفتم می ترسم یواش یواش تبدیل به “حسن آقا” و” صغرا” خانم بشویم حالا یک کمی مدرن تر. مثلا وقتی دیدیم لایه های شکممان درمیایند به” جیم” برویم. یا مثلا به جای قورمه سبزی و کباب” آلفردو پاستا” بخوریم با” اکسترا ویرجین آلیو اویل”!
زندگی معمولی می شود. فرقی ندارد چقدر سرت شلوغ باشد و چقدر کار کنی و چقدر درس بخوانی. آفتش هم تکرار جمله همین است دیگر. زندگی همین است.
گفتم حالا که کار می کنیم و درس می خوانیم. فوقش تا سال بعد دیگر تمام وقت در دانشگاه خواهیم ماند. بعد گیریم ده سال. پانزده سال. بعد درسمان تمام می شود. لابد بعدش باید کار خوب بگیریم. تعریفمان هم از کار خوب لابد کاری است که در آمدش خوب باشد. کلاس اجتماعی هم البته باید داشته باشد بعد از اینهمه سال درس خواندن. لابد باید بیمه خوبی هم بدهند و سالی فلان قدر تعطیلات. بعد هم لابد یک خانه خواهیم خرید. بعد شیفت اول می رویم سر کار. هشت تا پنج. بعد پنج میاییم خانه. لابد باید سر راه نیم ساعتی هم برویم “جیم”. بعد بیایم خانه. حتما آن وقت دیگر پولمان می رسد که پول تلوزیون های کابلی را بدهیم. بعد یک چند ساعتی تلوزیون نگاه می کنیم. شاید هم اعظم جون اینها رو دعوت کردیم واسه شام شاید هم کریستین و شوهرش را. شام را هم با غذای” اورگانیک” درست می کنیم.
آخر هفته ها هم “تراک “مان را پر از غذا می کنیم و میرویم “کمپ”. کمپ یعنی یک کلبه کرایه کنی که شومینه اش قبل رسیدن ما روشن باشد و تختش هم از تخت خانه مان راحت تر. شاید هم رفتیم کنسرت گوگوش.
تعطیلات هم باید برویم اروپا و شاید تا آن موقع آفریقا مد شود. بعد بیاییم و عکسهایمان را بگذاریم روی میز سرکارمان و برای بقیه عروسک و قاب عکس سوغاتی بیاوریم.
ایران هم که باید رفت. نوروز و مهرگان و شب قدر و دهه محرم. مثل فریبا جون اینها که برای همه اینها می رود ایران چون عاشق این روزها در ایران است. بعد هر دفعه هم یک تخته فرش و یک عالمه نقره و ظرف و ظروف برای خانه مان میاوریم که میز های ایتالیایی اش زیر ترمه های بافت کرمان دیگر نمی توانند نفس بکشند.
خیلی زودتر از اینکه فکر کنی تبدیل شده ای به نسخه مدرن صغرا خانم و حسن آقا. بعد هم یک دفعه حس می کنی زندگی ات چیزی کم دارد. یکی دو شکم میزایی. بعد بچه ها را هر سال باید برد “دیزنی لن”د. اتاق دخترت را صورتی می کنی و تختش را شکل تخت سیندرلا. پسرت هم که یا” سوپر من” است یا اسپایدر من. از همان یک سالگی هم باید برای هر کدامشان یک لپ تاپ بگیری که همرنگ در و دیوار و کالسکه شان باشد. لالایی هم برایشان آن لاین پیدا می کنی.
بعد بچه ها هم بزرگ می شوند و می گذاریشان مدرسه خصوصی. به برابری نژادها معتقدی اما بهتر است که بچه ات – حالا که بچه است- با سیاه ها و مکزیکی ها و هندی ها به یک مدرسه نرود. سفید ها بهترند.
گفتم نمی خواهم بشوم نسخه مدرن صغرا خانم. آفت زندگی همین جمله زندگی همین است دیگر است. باید آفت کشش را پیدا کنم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.