موجود دل رئوف

یک خصوصیت عجیبی داشتم در دوست شدن با آدمهای مشکل دار. مشکل دار از لحاظ روحی. به جانم خودم. من هم موجود دل رئوف. پسر جماعت هم اصولا دارای مشکل روحی روانی . اصلا گاهی خودم را در نقش ناجی عالم بشریت می دیدم. امشب بعد از سالیان سال رفتم یاهو مسنجرم را نگاه کنم( اصولا یاهو مسنجر بعد از شوهر یابی کارکرد اصلی اش را از دست داد) دیدم یکی از همان موجوداتی که در این دنیا فقط و فقط امکان داشت دیوانه ای مثل من به سراغش برود فیلش یاد هندوستان کرده و برایم چیزکی نوشته که من را یادت هست یا نه ؟ و من هنوز تو را فراموش نکرده ام. حالا قضیه این بابا فکر کنم به چیزی در حدود هشت نه سال قبل بر میگردد.
اصلا یک بار باید بشینم سر فرصت داستانهای این آدمها را بنویسم. گل سر سبدشان هم پ. ک بود که من یک بار آمدم خانه و جلوی مادرم زار زدم که این خیلی بیچاره است و همیشه دخترها همه پولهایش و کتابهایش را بالا می کشند اما خوب خیلی خر است. بعد مادرم هم کلی نصیحتم کرد که تو باید بروی دوستش بشوی و کمکش کنی از این وضعیت در بیاید. بعد هم دیگر جوری شده بود بسکه این پ. ک خانه ما بود سپرده بودم به همان مادر جان که حالا خودت بیا با ایشان رفاقت کن.
یکی دیگر هم موجودی بود که چون یک بار دستش را در اتوبوس گرفته بودم رفته بود هزارتا صلوات نذز کرده بود که گناهش بخشیده شود بعد آمده بود به من میگفت که بیا دویست تا از این صلوات ها را تو بگو.
یعنی خودتان دارید متوجه می شوید که من چه ها در این زندگی که نکشیده ام
یکی دیگر هم هشت سال صبر کردیم برود مهندس نفت شود( یعنی دروغ چرا, ما ماه آخرش را با ایشان بودیم) بعد آمده بود رفته بود در یک قصابی سر مرغ می برید. می گفتند درس بهش فشار آورده.
حالا خیل عظیم جماعت معتادان عزیز بماند که من چه اشکهایی که برایشان هدر نکردم که بیچاره ها بچگی بد داشته اند و خاک توی سر من که در بچگی به جای اینکه کتکم بزنند برایم کتاب می خریدند
والا هرچه بیشتر فکر می کنم موجودات عجیب و غریب تری یادم میایند. چه جوانی که ما نگذاشتیم و چه اعصابی که ازمان ربوده نشد. به ولله دختر های امروزی خیلی عاقل تر از ما هستند.
اوه اوه.آن یکی را یادم رفت که که هر پنجشنبه با من خداحافظی می کرد که برود آمریکا و دوباره شنبه زنگ می زد که کارش درست نشد!

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.