همیشه دلم می خواست می تونستم طنز بنویسم اما نتونستم. طنز نوشتن یکی از سخت ترین مدلهای نوشتن هست. اما گاهی تو زندگی روزمره یه اتفاقاتی می افته که طنز زنده هست و آدم خودش یکی از شخصیتهای این داستان میشه.
این اتفاقی هست که دیروز سوم آپریل دوهزاز و شش در ساعت سه بعد از ظهر برا ی شخص بنده اتفاق افتاد.
اگه کس دیگه ای تعریفش میکرد من فکر میکردم داره رنگ و لعاب زیادی بهش میده. اما این عین یه گفتگوی تلفنی هست که بنده یه ظرف خط بودم.
سر- نوشت یک: پرانتز ها رو خودم اضافه کردم.
سر- نوشت دو: جملات خانم خیلی محترم رو با دهن کج و کوله و لهجه عجیب غریب از اون مدلهایی که فارسی از بلدشون رفته بخونید. ( این خیلی مهمه)
———————————-
خانم خیلی محترم : الو. خانم لوا؟
من: بفرمایید.
خانم خیلی محترم : سلام. من … هستم. از طریق یکی از دوستان ایرانی متوجه شدم شما کمک می کنید برای کار پیدا کردن تازه وارد ها.
من: بله خانوم. خوشحال میشم از کاری از دستم بر بیاد.
خانم خیلی محترم : من شاید یک سال اینجا بمونم . البته وکیلم دنبال کارهام هست. اما فعلا با ویزای توریستی اینجام.
من: یعنی سوشال سکیوریتی ندارید؟ ( کارت شماره هویت ملی که قانونی بودن و اجازه کار شما رو نشون میده)
خانم خیلی محترم : نه . البته اقدام کردم و شاید سوشال موقت بگیرم.
من: پس به هر حال اجازه قانونی کار ندارید؟
خانم خیلی محترم : برادر شوهرم که ما با دعوت نامه ایشون اومدیم خیلی متمول هستن و فکر بکنم بتونن این مشکل رو حل کنن. از این نظر مشکلی نیست. ( من فکر کردم که حتما آی کیو من خیلی پایین و متوجه ربط تمول برادر شوهر این خانوم با مسئله سوشال نمیشم.)
من: می تونم بپرسم در چه زمینه ای سابقه کار دارید؟
خانم خیلی محترم : من دبیر زبان آلمانی بودم. دوره گریمم رو هم تموم کردم. شوهرم هم مهندس هواپیماست. ( باز هم من متوجه ربط شغل شوهرشون با سوال خودم نشدم)
من: البته میدونید که اینجا نمی تونید انتظار تدریس داشته باشید. اگه از اینجا بتونید مدارک لازم رو بگیرید میتونید از سابقه ایرانتون استفاده کنید ولی برای تدریس در دبیرستان حداقل باید از اینجا لیسانس تو رشته تون رو بگیرید و البته اجازه کار.
خانم خیلی محترم : بله. بله میدونم ( خدا رو شکر)
من: خوب حالا که میدونید پس دنبال چه کاری هستید؟
خانم خیلی محترم : یه کار شیک ( باور کنید این عین عبارت بود)
من: ( با لبخند) خوب تعریفتون از یه کار شیک چی هست؟
خانم خیلی محترم : خوب ببینید خانوم. ما چه در اینجا و چه در ایران خانواده خیلی متشخصی داریم. با توجه به اینکه من چند تا از کشورهای آسیایی و اروپایی رو دیدم فکر میکنم بتونم تو یه آژانس مسافرتی کار گیر بیارم. کار باکلاسی تو ایران و همینطور تو کانادا هست. فکر میکنم اینجا هم همینطور باشه.
من: ( که سعی میکردم نفسهام رو آروم کنم) ببینید خانوم. این صنعتی هست که داره یواش یواش از بین میره. دیگه همه از رزرویشن های آن لاین استفاده میکنن که ارزون تر هم هست. کار تو آژانس رو هم اگه پیدا کنید, کار پر درامدی نیست.
خانم خیلی محترم : اه. جدا؟ البته بگم اینجا همه دور و برییهام بهم میگن که من فقط برای رییل استیت ( همون بنگاه معاملات ملکی خودمون) ساخته شدم.
من: رییل استیت کار پردرآمدی هست ولی علاوه بر گذروندن دوره تخصصی و دونستن قوانین باید زبانتون خیلی قوی باشه و منطقه رو هم به خوبی بشناسین. ظاهرا شما مدت زیادی نیست که اینجا هستید.
خانم خیلی محترم : بله. من یه ماه اومدم.
من: میتونم بپرسم زبان انگلیسیتون چطوره؟
خانم خیلی محترم : من دبیر زبان آلمانی بودم.
من: و انگلیسی؟
خانم خیلی محترم : هفته قبل تو کلاس ” ای اس ال” ( انگلیسی به عنوان زبان دوم) اسم نوشتم و از یه ماه دیگه کلاسام شروع میشن. ای ام لرن ( لرنینگ هم نه!)
من: ( که تعداد نفسهای عمیقم به شدت بیشتر شده بود) بسیار خوب. قبول دارید که وقتی هنوز اجازه کار ندارید و انگلیسی رو هم به اون صورت نمیدونید نمیتونید انتظار داشته باشید که هر کاری رو که دلتون می خواد بگیرید دیگه؟
خانم خیلی محترم : البته بگم تو همین یه ماهه چند تا کار برام پیدا شده مثل بی بی سیتری ( پرستاری بچه) و کار تو رستوران. اما برادر شوهرم گفتن که این کارها در شان ما نیست.
من : ( که نگاهم به بعضی از انگشتهام ! خیره مونده بود) من هیچ قولی نمیدم که قبل از گرفتن سوشال سکیوریتی بتونم کاری اونهم کار دفتری براتون پیدا کنم. اما شما تشریف بیارید . مدارکتون رو هم بیارید تا من ببینم چه جور رزومه ای براتون درست کرد و کاری کرد یا نه.
خانم خیلی محترم : یه دنیا ممنون. شوهرم هم دنبال کار هستن . ایشون هم میتونن بیان؟
من: ( لابد الان باید تو بویینگ یا ناسا واسه شوهرش دنبال کار گشت) بله. خواهش میکنم. فقط قبلش زنگ بزنید که من باشم.
خانم خیلی محترم : خیلی مرسی. تنک یو. بای.
من: ( کوفت تنک یو) بای. ( با دهن کج و کوله )
——————————
نمیدونم چرا دیروز عصر بعد از این گفتگوی خیلی شیک همش یاد زمستون سال اول خودم اینجا می افتادم که شبها ساعت ۹ بعد از اینکه کف رستوران رو میشستم , دستشویی ها رو تمیز میکردم و آشغالها رو رو کولم میذاشتم و ۲۰۰ متر پشت مغازه میکشیدم , باید تا ساعت یازده شب مثل بید از ترس و سرما تو ایستگاه اتوبوس میلرزیدم تا با آخرین خط اتوبوس برم خونه و همونجا دم در از خستگی از حال میرفتم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.