احساس ضعف و ناتوانی می کنم در مقابل برخی از مراجعینم. از اینکه هیچ کاری نمی توانم برایشان انجام دهم و فقط باید سر تکان دهم و بگویم شما درست می گویید. امروز هم یکی از آن روزهاست و من به شدت شرمنده و ناتوانم.
زن و مردی را در دهه چهل زندگیشان در نظر بگیرید که دست روزگار به هر دلیلی آنها را به این گوشه دنیا رانده. همانقدر انگلیسی بلدند که من مغولی. چند ماهی کمک دولتی دریافت کرده اند که آن هم از این ماه قطع می شود. بچه هم ندارند که بتوانند به بهانه آن تقاضای ادامه کمک ها را داشته باشند. یک هموطن عزیز ماشینی با عمر پانزده سال را با قیمتی به آنها فروخته – باید بگویم انداخته- که تا مدتها زیر قرض بمانند.
دخیره ای ندارند و باید جایی کار بگیرند که بتوانند هر دو با همین وسیله نقلیه شان بروند و بیایند. کارت بانکشان را فکر کرده اند کارت اعتباری است و بیشتر از مقداری که در حسابشان داشتند خرج کرده اند. به بانک هم بدهکار شده اند. نه تنها پول اضافه ای را که خرج کرده اند بلکه جریمه هم باید بدهند.
پلیس بابت سالم نبودن آینه بغل ماشین جریمه شان کرده و حالا مرد باید یک روز برود کلاس دادگاه و بتواند یک امتحان ایمنی رانندگی را بگذارند. . امتحانی که فقط انگلیسی است و مترجم از بیرون هم قبول نمی کنند. و خودشان هم مترجم فارسی زبان ندارند.
کاری هست در یک کارخانه بازیافت مواد. دور است به محل زندگیشان. تمام روز را باید در محیطی باشند که جدای کثیفی بیش از اندازه اش به شدت گرم است. آن هم در این هوای چهل و چند درجه. تازه برای آنجا هم باید از پس مصاحبه بر بیایند.
مستاصل شده ام. کالیفرنیا شاید گزینه مناسبی نبود با این گرانی و قیمت های سر به فلک کشیده اش. اما اینجا را به خاطر دوست دوری انتخاب کرده بودند که آنهم ماههاست خبری ازشان نگرفته.
می دانم که شاید تا چند وقت دیگر همه چیز درست شود. سختی های مهاجرت برای هر کس به گونه ای است. اما اینبار به شدت احساس ضعف کردم در برابر زن و مرد ساکتی که در دفترم نشسته بودند و من هم حرفی برای گفتن نداشتم.
گاهی فکر می کنم آیا اینجا ارزشش را دارد؟ آیا زندگی انقدر سخت بود؟ این برای قضاوت کردن در مورد این زوج نمی گویم. برای خودم هم هست. برای پدر و مادرم هم هست. برای چشمان خیس وحید که هر دفعه با پدرش حرف می زند هم هست.
کاش الان کسی از همکارانم جواب ایمیلم را بدهد و بگوید که کاری برایشان وجود دارد. دلم می خواهد ورق زندگیشان برگردد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.