کار کردن رو دوست دارم. نه به خاطر استقلال مالی ,نه به خاطر مفید بودن,نه به خاطر کمک کردن. نفس کار کردن رو دوست دارم.
بدون شک استقلال مالی بخش بزرگی از جریان مستقل شدن فرد هست و این استقلال اعتماد به نفس میاره و ارزش. کمک کردن به بقیه هم همینطور. اصلا مگه میشه کاری باشه که به نحوی به بازگشت سرمایه و خدمات به جامعه کمک نکنه؟
موفقیت یه دایره است . کسی به تو کمک میکنه و تو به کس دیگری. این چرخه زیباست.
به طرز بیرحمانه ای ملاک ارزشیابی ام کار کردن افراد است . اینکه چه کاری میکنند مهم نیست. نفس کار کردن برام مهمه.
به نظرم فردی که جامع جمیع کمالات و علوم باشه اما عملا کاری نکنه, ارزش واقعی نداره.
کارهای خیرخواهانه به جای خود, اما کاری که پول بذاره تو جیب آدم ارزش دیگه ای داره. کاری که آدم واسش عرق بریزه و پشتش درد بگیره و آخر روز بدونه اینقدر در آورده. آخ مزه داره.
نمیفهمم انسان هایی رو که به عناوین مختلف کار نمیکنند. بهانه ها هم یه بازه وسیع از شوهرم نمیذاره تا خود حبس کردن تو کتابخونه های بین المللی رو شامل میشه. فکر نکنم هرگز بتونم برای انسانی که قصد داره تا آخر عمر فقط کتاب بخونه و بر سواد بی عملش اضافه کنه ارزشی قائل باشم که سواد بدون حرکت, چه فرقی با همون کتابخونه ساکن داره؟
کار جوهر آدمیزاده. آدمی که عرق میریزه تا سربار کسی نباشه. نه تنها خانواده بلکه اجتماع هم. این مستقل بودن برای من ارزشش از دونستن تمام زبانهای دنیا هم بیشتره .( این مثال رو زدم چون همیشه به یادگیری زبانهای مختلف عشق می ورزیدم و می ورزم.)
آدمی که دستش تو جیب خودشه خیلی راحت تر نه میگه. به حرف زور و دست ناحق. حتی اگه این ناحق همخونه و شریک زندگی آدم باشه. حتی اگه دست زورمند پدر یا مادر نون آور خونه باشه. مشکل ما اینه که هیچ وقت کار کردن رو ارزش ندونستیم. نه تنها ارزش ندونستیم بلکه از اونجایی که گدایی در فرهنگ ما یه جور ارزش به حساب می آمده, کار کردن خیلی وقتها عار شده. برای ما زنها بدتر.
فکر میکنم خیلی از آدمهایی که هیچ وقت کار نکردن , لذت پول در آوردن رو نچشیدن هنوز. شاید اگه یه بار احتیاج داشتند و خودشون مجبور میشدن پول در بیارن, دیگه هیچ وقت کار رو کنار نمیذاشتن.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.