سفر ( قسمت صفر. دفتر کارم)

عازم سفرم. فردا صبح زود. میرم اینجا.
تنها هم نیستم. پایه اولیه این خانم عزیز بودند. اما این خانم و این خانم هم قراره به ما بپیوندند. امیدواریم که شمارش معکوس این خانم عزیز هم باعث نشده که زیر قول و قرارشان بزنند و ما لایق دیدارشان باشیم.
تورنتو هست و مزاحمت ( البته از جانب من یکی) برای این خانم عزیز و این عزیز بزرگوار و این خواهر گرامی و حتی ظاهرا مزاحم فرح خانم هم قرار است بشویم.
تورنتو سرد است و این کانال هوا میگوید که برفی. اما چه غم؟ آتش درون است و داغی دیدار یاران هرگز ندیده.
( اینجوری نوشتن سخته. به من هم نمیاد. بی خیال).
آره. ما از برف و سرما گریزون, چرا اینکه حالا ما تصمیم گرفتیم تعطیلات بهاره بریم تورنتو به جای سن دیگو, بماند. اونقدر من از اول فوریه هی به این کانال هوا نگاه کردم و غصه خوردم دیگه مصونیت پیدا کردم. این یه هفته آخر رو گفتم به درک. نمیمیرم که. فوقش از خونه بیرون نمیرم. دیگه بدتر از این که نمیشه.
هنوز هیچ کاری نکردم. تا عصر هم سرکارم. بعد تازه برم خرید ببینم لباس گرم پیدا میشه یا نه. من لباس اسکی بیارم راستی؟
از این جمع هم من فقط سیما خانم رو دیدم دوباری ( اجازه تشرف داشتم به عبارتی) و بقیه دوستی ها کاملا نوشتاری بوده و خودم هم نمیدونم چطور نوشته های آدمها میتونه اینطور اثری داشته باشه. البته ظاهرا همه یه چند نفری رو قبلا دیده اند و من از همه بی خبر ترم این وسط. ولی سعی میکنم استرسم رو کنترل کنم. خوب میشه و خوش میگذره. مطمئنم. اصلا کلی تمرین دوست یابی و دوست نگهداری میشه .
قراره کلی از مشکلات و معظلات دنیا حل بشه. شما هم اگه مشکلی داشتید بفرمایید که ترتیب مشکل شما هم داده بشه! قضیه فلسطین و اسراییل رو اشاره نکنید. تو لیست هست. به همچنین گلوبال وارمینگ که اون سری تو استنفورد وقت نشد که حل بشه. ایشالله این دفعه.
به پنج روز ندیدن بعضی ها هم اصلا فکر نمیکنم. به اینکه بعد از دوسال همخوابگی بدون حتی یک شب وقفه, من باید چه جوری بخوابم هم فکر نمیکنم. فکر نکنیم دیگه. پنج روز زیاد نیست… نیست دیگه… هست.
پی نوشت: خانم جان! جای شما خالیست. بسیار خالی.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.