مهاجر و زبان گفتار

یادمه روزهای اولی که به اینجا رسیدیم یک خانواده قدیمی از دوستان مازندارنی سالهای دور پدر و مادر به دیدنمون اومدن. اونها سالها بود اینجا بودن و خوب صحبتها به زبان مازندرانی بود. خانوم مهمان که حرف میزد گاه و بیگاه کلمات انگلیسی رو قاطی زبان مازندرانی میکرد. چیزی که یادمه چون بعدش کلی بهش خندیدم این بود ” منه منجر مره اف ندنه” به زبون فارسی یعنی ” منجرم بهم آف نمیده” و به باز هم به زبون فارسی ” ریسم بهم مرخصی نمیده”.
خوب این خیلی تناقض بود. من کلی حرص خوردم که حالا فارسی رو با انگلیسی قاطی میکنی بکن دیگه مازندرانی رو چرا. خوب از این صحبتهای قاطی فارسی با انگلیسی بیشتر و بیشتر شنیده شد.
اوایل خیلی جنبه دفاعی میگرفتم نسبت به این قضیه. سعی میکردم فارسی رو قاطی نکنم. اما از همون شغل اول که کار تو ساب وی بود و من همکار فارسی زبون داشتم شروع شد. اصلا مسخره به نظر میرسید بگی گوجه و کاهو رو عوض کن. عوض کن رو فارسی میگفتیم و گوجه و کاهو میشد تومیتو و لتس. و کلمات و کلمات بعدی.
تو خونه هم وضع بهتر جلو نمیرفت. ” بابا میل باکس رو چک کردی؟” ” مامان این ویکند آف داری؟” و صدها جمله دیگه . این طرز حرف زدن شایع اینجا هست. جلوش رو نمیشه گرفت. ” منجر” رو نمیشه فارسی درست ترجمه کرد. میشه ریس بخش ! اما همیشه ریس بخش هم معنی نمیده.
وقتی در مورد درس و مدرسه و کار مخصوصا میخواهیم صحبت کنیم اوضاع بدتر میشه. من نمیگم فارسی یادم رفته یا داره یادم میره. اما یه سری لغات تخصصی هستن. اگه استفاده نشن فراموش میشن. من اعتراف میکنم تنها ارتباط من با زبان فارسی الان همین وبلاگها هستن. گفتم که چقدر از بی سوادی مفرط مخصوصا تو زمینه کتابهای فارسی سالهای اخیر رنج مییرم. اما قبول کنید وبلاگها مرجع خوبی برای زبان فارسی تخصصی نیستن.
یکی از ترسهای من اینه که اگه یه روز یه مسافرتی برم ایران بقیه فکر کنن من دارم فارسی انگلیسی قاطی میکنم. من هنوز یادم نرفته وقتی یکی از فامیلها یا دوستان می اومد و این مدلی – که ما الان حرف میزنیم- حرف میزد چقدر بهش میگفتیم جو گیر شده و ندید بدید.
یکی دیگه هم این بود وقتی عکسی میرسید و مثلا طرف کنار درخت کریسمسش عکس انداخته بود کلی میگفتیم اینها چرا دوسال نرفته اینقدر خارجی شدن و چه معنی میده کریسمس. یا یادمه یه باری واسه سال نو – نوروز- به پسر عمه ام زنگ زده بودیم که تبریک بگیم اما سرکار بود و من کلی بهم برخورده بود که حالا یه روز رو نمیتونستن تعطیلی بگیرن و اینها چقدر زود رگ و ریشه شون رو فراموش کردن.
اما سال قبل که تحویل سال ده صبح ما بود و من سرکار بودم و مامان تلفن زد بهم , فهمیدم که اشتباه میکردم. مسئله فراموش کردن رگ و ریشه یا خارجی شدن نیست. مسئله بی اهمیت شدن نوروز یا مهم شدن کریسمس نیست.
نوروز به همه دور هم جمع شدن تو خونه مادر بزرگه و سر اینکه کی موقع سال تحویل از در بیاد تو دعوا کردنه. مسئله اون عطر نرگسه که گلهای مصنوعی اینجا ندارن. مسئله نقشه کشیدن واسه اون هزار تومن عیدی هست که اینجا وقتی همه کار میکنن و هرچی میخوان دارن, بی ارزشه.
کریسمس هم بهانه هست واسه هم رنگ شدن با جماعت. من درخت میذارم. تزیینش هم میکنم. مسخره ترین بخشش هم اینه که کریسمس همش در مورد مسیح هست. و برای من نا مسیحی ایرانی باید بی اهمیت تر هم بشه. اما بهانه هست برای شاید تغییر فضای خونه. برای همرنگ شدن. روح کریسمس رو که ما ها نمیفهمیم همونطوری که یه مهاجر تو ایران نوروز رو اونطور که ما میفهمیم درک نمیکنه.
از زبان شروع شد و به اینجا کشید. میخواستم از ترس فارسی انگلیسی حرف زدنم بنویسم. ترسی که سعی میکنم تو نوشتار کمترش کنم و بهتر بنویسم. اما همیشه پیش میاد کلماتی که از دستم در بره. و آرزوی نوشتن به زبانی که یادم میاد چند سال قبل میتونستم باهاش به خوبی بنویسم و از کلمات درست تر و رساتری استفاده کنم اما الان کلماتم محدود شده به کلمات تکراری و روزانه. به فقر خودم تو این زمینه آگاهم. واسه همین دارم تلاش میکنم برای دوباره سازی کتابخونه فارسی ام.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.