اندر حکایت دوست ما و عضو شریف دوست پسرش

راهنمایی بودم که این دایی جان ناپلئون رو عمو علی داد دستم. یه سه شبانه روزی خوندم و خندیدم. بعد مامان خوند و بعد تو خونواده چرخید و کلا یه مدت همه میخندیدن. یادمه پسر عمه محترم شاکی شد که این کتاب رو دادی به خانمم, من دو روزه غذا ندارم. بعد که خودش کتاب رو گرفت یه روز سرکار نرفت.
کتاب تو مدرسه هم دست به دست شد. دخترهای راهنمایی هم آماده سوژه سازی. سوژه ما هم شده بود این ” عضو شریف”.
یه دوستی داشتم که اسمش بود نورا. این نورای ما یه دوست پسر خیلی ماهی داشت ( الان نورا نمیدونم کجاست اما دوست پسر سابقشون نروژ داره درس میخونه). این آقای دوست پسر اون سالها قلبش یه مشکل کوچیک داشت و فکر کنم به عمل هم کشید. نورا که فکر کنم تنها کسی بود که دایی جان ناپلئون رو نخونده بود فکر میکرد منظور ما از عضو شریف همون قلب هست چون مهمه تو بدن و از این حرفها. یکی هم نبود بگه خوب اون اگه مهمه بهش میگن عضو مهم نمیگن عضو شریف!
این شد که به مدت یک ماه بدون اینکه این دختر بفهمه تمام مدت تو قرارها و پشت تلفن قربون صدقه عضو شریف دوستشون میره و هی میگه الهی من بگردم دور این عضو شریف. خوب میشه. عضه نخور. مامان بزرگ من هم پارسال عضو شریفش رو عمل کرد. الان خوبه. غصه نخور.
دوست پسر محترم که تو باغ بود -اما بسیار نجیب تر از این بود که به روی نورا بیاره -تمام مدت چیزی نگفت و هی تشکر کرد. دیگه بچه های راهنمایی اون دوره و زمونه هم که تریپ عاشقی بودن نه همخوابگی مثل حالا. اصولا اون موقع ها اعمال شریف فحش بود برای عشق.
القصه یه روز وسط صحبتهای به شدت دخترانه, تو مدرسه نورا یه دفعه میفهمه که عضو شریف قلب نیست و یه جای دیگه هست! این بچه تقریبا اون روز غش کرد تو مدرسه از شرم.
فکر کنم مدتها گذشت تا تونست تو چشم این دوست پسر محترم نگاه دوباره بکنه.
پی نوشت: حالا منتظرین من نتیجه گیری بکنم؟ نه خیر. همینطوری امروز این یادم اومد گفتم بنویسم. عادت کردید به نتیجه گیری ها!!!

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.